Get Mystery Box with random crypto!

باسلام به همه بازم اومدم من ی خاطره اومد ذهنم گفتم بهتون بگم ب | سوتی لند😅😉

باسلام به همه بازم اومدم من
ی خاطره اومد ذهنم گفتم بهتون بگم با خواهر کوچیکم( پت ) یبار خواستیم شام بزاریم خواهرم برنج و دم کرد من تو پذیرایی نشسته بودم اجاق گاز در مجاورت آبگرم کن زمینیا بود شعلش میفتاد بدنه ابگرمکن،من که نشسته بودم یهو تو بدنه ابگرمکن دیدم شعله زیاد شده در حد آتیش سوزی دویدم رفتم دیدم بله خواهر پت من روغن و کنار قابلمه گذاشته تو تابه یادش رفته روغن داغ شده تابه داره دود میده به چه وضعی منم دستپاچه شدم ی لیوان پر آب ریختم تو تابه
ایواییی نمی‌دونید چیشد آتشفشان شد همراه با شراره های سفید اون لحظه منو خواهرم از ترس به ....خندیدیم،الان من جلو افتادم خواهرم عقب من کوچولو کوچولو میدوییم بیرون آشپزخونه ،( اصلا هم حرف نمی‌زنیم ) نگو دوتامونم تو ذهنامون تصور می‌کنیم الان آتیش ب لوله گاز میرسه مبترکه عین فیلمها دوتامونو پرت می‌کنه بیرون، درآن واحد دوباره برگشتیم اینبار اون جلو من عقب کوچولو کوچولو میدوییدیم رسیدیم دم اجاق همچنان آتیش خواهرم دستشو انداخت شیر گاز و بست لعنتی کثافت آنقدر ترسیدیم مامانم رفته بود سوپری سرکوچه ،اینایی که تعریف کردم در حد یه ربع اتفاق افتاد،بخدا ی خورشیدی ایجاد شده بود سقف آشپزخونه بیا و ببین تا مامانم بیاد دستمال کشیدیم دویدیم رفتیم رنگ آوردیم زدیم دیدیم نمیشه ،مامانم اومد دید راحت شدیم بهمون گف ماشالله،یاسی هستم از ارومیه