زخم را نمیبندم اصرار نمیکنم میگذارم خونم بیاید بیرون برود در اطراف خانه بچرخد ببیند خودش که هیچ خبری نیست
میگذارم خونم بیاید بیرون هر چه میخواهد بر خاک بنویسد در خاک فرورود زیر خاک بنویسد کاری کند که مردهها هم شعر بخوانند
میگذارم خونم بیاید بیرون و بیرون از لب تو را ببوسد و بیرون از قلب برایت بایستد و رنجی را که سالهای سال در من چرخیده است قطره قطره با تو درمیان بُگذارد
میگذارم خونم بیاید بیرون از زیر سیمهای خاردار رد شود از زیر دیوارها رد شود از زیر جهان رد شود و در این همه سیاهی به سرخیاش ادامه دهد *** کسی میگوید "این حرفها را تمام کن کاری میکنیم که در خونت شنا کنی" من در خونم شنا میکنم! و از ساحلی دیگر بیرون میزنم....