Get Mystery Box with random crypto!

. او نیز گذشت از این گذرگاه وان کیست که نگذرد از این راه | سروش دباغ

.

او نیز گذشت از این گذرگاه
وان کیست که نگذرد از این راه

عبدالرحیم مرودشتیِ نازنین، روزنامه نگار، مترجم و ویراستار در حوزه فلسفه و دین، دیروز روی در نقاب خاک کشید و رهسپار « هیچستان» شد. دیشب از شنیدن این خبر سخت متاثر شدم، خاطرات انبوه دهه های هفتاد و هشتاد شمسی در «جامعه»، « کیان» و « معرفت و پژوهش» در ذهن و ضمیرم زنده شد و برای دقایقی، آسمان چشمانم بارانی گشت.

سابقه دوستی و مودت ما قدیم بود؛ 24- 25 سال. اولین بار در روزنامه « جامعه» همدیگر را دیدیم و گفتگو کردیم. روزگاری که در موسسه « معرفت و پژوهش» مشغول کار بودم؛ همدیگر را زیاد می دیدیم. ویراستاریِ کتاب « سنت و سکولاریسم» که بیست سال پیش به همت نشر « صراط» منتشر شد، از جمله آثار ویرایشیِ نیکوی مرودشتیِ عزیز بود. خاطرم هست در آن سالها، به پیشنهاد ایشان، بخش هایی از « حلقات الاصول» سیدمحمد باقر صدر را به اتفاق چند نفر از دوستان همدل می خواندیم و مباحثه می کردیم؛ که ایشان دانش آموخته حوزه بود و اطلاعات فقهی خوبی داشت. افزون بر این، تسلط زیادی بر زبان عربی داشت. خاطرات شیرین فراوانی از این رفیق سفر کرده دارم؛ درباره دغدغه های فلسفی، ایمانی و اگزیستانسیل اش، بارها با یکدیگر صحبت می کردیم؛ خوشفکر بود و پر مطالعه و نکته سنج و « شجاعتِ بودن» در او موج می زد. پس از بازگشت از انگلستان، روزگاری که در «موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» کار می کردم، هر از گاهی همدیگر را می دیدیم، که آن ایام بیشتر ساکن کویت شده بود. طی ده- یازده سال اخیر که ساکن این سوی کره خاکی شده ام؛ از طریق فضای مجازی با یکدیگر در تماس بودیم. از سر لطف و به سبب دیده خطا پوشش، کارک های من و توسعا دیگر نواندیشان دینی را می پسندید و سخت بر این باور بود که اگر راهی به رهایی باشد در این دوران پر تلاطم و پر تب و تاب، عبارتست بازخوانی انتقادی سنت و بدست دادن روایتی اخلاقی، انسانی و عرفانی از میراث پسِ پشت. چند ماه پیش، نوشته اش را درباره بیماری سرطان لوزالمعده اش ( استیج 4) خواندم. جسارت و اصالت و حریت و سبکبالی اش را در دل ستودم. روشن بود که به پیشرفت بیمارش اش وقوف دارد و به تعبیر خودش مرگ را در آستانه گلچین کردن می دید؛ گویی که به عیان چشیده بود « مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد»، « مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است» و « گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد»؛ از اینرو با خود زمزمه می کرد: « در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدای می شنویم». دوست نازنینی مرا از احوال ناخوش او با خبر کرد. به رغم ضعف جسمانی ای که بر عبدالرحیم مستولی گشته بود، توفیق یافتم در چند ماه اخیر دو نوبت با یکدیگر گفتگو کنیم. فضای این گفتگوها، هیچوقت از خاطرم محو نمی شود؛خصوصا گفتگوی نخست که نیم ساعت به درازا انجامید. رها شدگی و سبکبالی در او موج می زد و به تعبیری که در آیین ذن آمده، در حال ممارست « زنده مردن» بود؛ گسستن ذهن از جهان و تعلقات و حالت بی ذهنی را چشیدن و مزه مزه کردن و به استقبال مرگ رفتن و انرا بخشی از زندگی انگاشتن و « پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ» را بوییدن و برای رفتن و پای در سفر بی بازگشت گذاشتن، آماده شدن. از آنجایی که به علایق عرفانی من وقوف داشت، درباره مکتب عرفان خراسان و ربط و نسبت آن با مکتب عراق و مکتب نجف با یکدیگر گفتگو کردیم و از نکته سنجی هایش استفاده کردم. این اواخر به همت دو تن از دوستان عزیز، به عضویت حلقه « دیدگاه نو» در آمد. قرار بود در محفل مجازی انسی، به اتفاق دوستان و یاران با یکدیگر، گفتگوی مجازی ای داشته باشیم که متاسفانه احوال ناخوش جسمیِ او، این مجال را به ما نداد و دیدارمان به قیامت افتاد. در سوگ دوست نشستن، سخت است؛ سوگواری در غربت و از راه دور، سخت تر و تلخ تر. گویی حافظ، برای چنین اوقاتی سروده:

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن اسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن

افسوس که مردوشتی عزیز، زود و نابهنگام رفت و « پشت حوصله نورها دراز کشید». خدایش رحمت کند. اکنون که میان من و او فرسنگ ها فاصله است، پیام پر از مهر و حزن خود را به گوش باد صبا می خوانم؛ مگر به مزار پاکش در کویت برساند. برای خانواده محترم مرودشتی و بستگان و دوستانش، صبر بر این مصیبت را به دعا از جان جهان خواستارم:

" ما بی تاب و نیایش بی رنگ
ما هسته پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما".

https://www.instagram.com/p/CRy2J0qqen_/?utm_medium=share_sheet