Get Mystery Box with random crypto!

عین واقعیتی که اتفاق افتاده باشه' به عمه ام گفتم 'این ها را هم | سروش صحت

عین واقعیتی که اتفاق افتاده باشه" به عمه ام گفتم "این ها را هم من به شما یاد دادم؟" عمه ام گفت "نه دیگه، من به تو و صدتا مثل تو چیز یاد می دم" به عمه ام گفتم "این که می گین همه خاطراتشون را بنویسن اون وقت کلی خاطرات و زندگی نامه های غیرخوندنی و غیرمفید و غیرجذاب هم می مونه..." عمه ام گفت "نه نمی مونه، نوشته می شه ولی چاپ نمی شه، چاپ هم بشه نمی مونه... چیزهایی که نباید بمونه نمی مونه، چیزهایی هم که باید بمونه می مونه" به پسرم گفتم "بعضی ها خاطرات جذابی دارند ولی بلد نیستند بنویسند" پسرم گفت "خب باید این خاطرات را برای کسایی که بلدن بنویسن تعریف کنند تا اونا بنویسند" به پسرم و عمه ام گفتم "ما چه آدم های باحالی هستیم" پسرم گفت "وای... هروقت از این چیزها می گه بعدش یه چیزی می خواد" گفتم "آفرین ولی درخواستم کوچیکه، برو گیلاس ها را از تو یخچال بیار بخوریم" پسرم گفت "مطمئن بودم" و رفت گیلاس ها را آورد. فیلم را دوباره پلی کردم، همینطور که داشتیم فیلم را می دیدیم و گیلاس می خوردیم با خودم فکر کردم کاش می شد زمان را به عقب برگرداند یا لحظاتی آن را نگه داشت... دیدم پسرم دارد نگاهم می کند. با صدای بلند گفتم "کاش آقای زرین پور خاطراتش را نوشته باشه"‌





صفحه داستان های سروش صحت در اینستاگرام:

http://www.instagram.com/sehat_story