Get Mystery Box with random crypto!

صوتی گلستان سعدی

لوگوی کانال تلگرام soti_saadi — صوتی گلستان سعدی ص
لوگوی کانال تلگرام soti_saadi — صوتی گلستان سعدی
آدرس کانال: @soti_saadi
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 7.62K
توضیحات از کانال

صوتی گلستان و بوستان سعدی
صوتی دیوان حافظ:
https://t.me/soti_Hafez

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2023-01-04 14:14:20
《مِلو گپ 》 هستم،بامن میتونی

افراد نزدیک یا هم سن خودت رو پیدا کنی و بصورت ناشناس چت کنی...

میتونی از هر شهری که دلت بخواد دوست مجازی پیدا کنی و کلی امکانت دیگه...

همین الان رو لینک بزن
http://t.me/Melogap8bot?start=inv_P7Gl3X8

#رایگان و کاملا #واقعی
410 views11:14
باز کردن / نظر دهید
2022-12-28 18:10:37 باب اول؛ حکایت ۶ گلستان سعدی

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تَطاوُل به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نُقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش

بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش

باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون. وزیر مَلِک را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد گفت آن چنان که شنیدی خلقی بَرو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت گفت ای مَلِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مَر خلق را پریشان برای چه می کنی مگر سرِ پادشاهی کردن نداری

همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری

ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست

نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند

ملک را پند وزیرِ ناصح، موافقِ طبعِ مخالف نیامد روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی عَمّ سلطان به منازعت خاستند و مُلک پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا مُلک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست


https://t.me/soti_Saadi/3769
316 views15:10
باز کردن / نظر دهید
2022-12-28 18:10:23 هر شب یک حکایت صوتی از
#گلستان_سعدی
#باب_اول_حکایت_۶

join----》 @Soti_Saadi
278 views15:10
باز کردن / نظر دهید
2022-12-24 23:21:08 باب اول؛ حکایت ۵ گلستان سعدی

سرهنگ زاده ای را بر در سرای اُغلَمِش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فِراسَتی زاید الوصف داشت هم از عهد خُردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا

بالای سرش ز هوشمندی
می تافت ستاره بلندی

فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند توانگری به هنرست نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر مَنصَب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند

دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست

ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود الاّ به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست

بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شور بختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز شپّره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه

راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه

https://t.me/soti_Saadi/3767
934 viewsedited  20:21
باز کردن / نظر دهید
2022-12-24 23:20:52 هر شب یک حکایت صوتی از
#گلستان_سعدی
#باب_اول_حکایت_۵

join----》 @Soti_Saadi
724 views20:20
باز کردن / نظر دهید
2022-12-04 18:41:44 باب اول؛ حکایت ۴ گلستان سعدی

طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و مَنفَذ کاروان بسته و رعیت بُلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه مَلاذی مَنیع از قلّه کوهی گرفته بودند و مَلجأو مَأوایخود ساخته مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت مُمتَنِع گردد.

درختی که اکنون گرفتست پای
به نیروی شخصی برآید ز جای

و گر همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ بر نگسلی

سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه می داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مُقام خالی مانده تنی چند مردان واقعه دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شِعب جَبَل پنهان شدند شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود چندان که پاسی از شب در گذشت

قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد

مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان یکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند همه را به کشتن اشارت فرمود اتفاقاً در آن میان جوانی بد میوه عُنفُوان شَبابش نو رسیده و سبزه گلستان عِذارش نو دمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت این پسر هنوز از باغ زندگانی بَر نخورده و از رَیعان جوانی تمتع نیافته توقّع به کرم و اخلاق خداوندیست که ببخشیدن خون او بر بنده مِنَّت نهد ملک روی از این سخن در هم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست

نسل فساد اینان منقطع کردن اولٰی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست

ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید بَر نخوری

با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری

وزیر این سخن بشنید طَوعاً و کُرهَاً بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی امّا بنده امیدوارست که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغی و عِناد در نهاد او مُتَمَکِّن نشده و در خبرست کلُّ مولود یولدُ علی الفطرةِ فَاَبواهُ یهوّدانَه وَ یُنصرانه و یُمجّسانِه

با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوّتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد

این بگفت و طایفه ای از نُدمای ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او در گذشت و گفت بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم

دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

فی الجمله پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیت او نصب کردند تا حسن خطاب و ردّ جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسندیده آمد باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمّه ای می گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جِبِلَّت او به در برده ملک را تبسم آمد و گفت.

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود

سالی دو برین بر آمد طایقه اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد. ملک دست تَحَسُّر به دندان گزیدن گرفت و گفت

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس

زمین شوره سنبل بر نیارد
درو تخم و عمل ضایع مگردان

نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیک مردان

https://t.me/soti_Saadi/3763
3.6K views15:41
باز کردن / نظر دهید
2022-12-04 18:41:29 هر شب یک حکایت صوتی از
#گلستان_سعدی
#باب_اول_حکایت_۴

join----》 @Soti_Saadi
2.2K views15:41
باز کردن / نظر دهید
2022-11-01 16:21:48 باب اول؛ حکایت ۳ گلستان سعدی

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی باری پدر به کراهت و اِستِحقار درو نظر می کرد پسر به فِراسَت اِستِبصار به جای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند نه هر چه به قامت مِهتَر به قیمت بهتر

الشاةُ نظیفةٌ و الفیلُ جیفةٌ.

اقلُّ جبالِ الارضِ طورٌ و اِنّهُ
لاَعظَمُ عندَ اللهِ قدراً وَ منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند وبرادران به جان برنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد

هر بیشه گمان مبر که خالیست
باشد که پلنگ خفته باشد

شنیدم که ملک را در آن قُرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود گفت

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گرد در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت

ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری

آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید سواران را بگفتن او تَهَوُّر زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظَفَر یافتند ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.

برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند خواهر از غرفه بدید دریچه برهم زد پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

کس نیاید به زیر سایه بوم
ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد پس هر یکی را از اطراف بلاد حِصِّه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

نیم نانی گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر

باب اول؛ حکایت ۳ گلستان سعدی

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی باری پدر به کراهت و اِستِحقار درو نظر می کرد پسر به فِراسَت اِستِبصار به جای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند نه هر چه به قامت مِهتَر به قیمت بهتر

الشاةُ نظیفةٌ و الفیلُ جیفةٌ.

اقلُّ جبالِ الارضِ طورٌ و اِنّهُ
لاَعظَمُ عندَ اللهِ قدراً وَ منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند وبرادران به جان برنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد

هر بیشه گمان مبر که خالیست
باشد که پلنگ خفته باشد

شنیدم که ملک را در آن قُرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود گفت

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گرد در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت

ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری

آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید سواران را بگفتن او تَهَوُّر زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظَفَر یافتند ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.

برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند خواهر از غرفه بدید دریچه برهم زد پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

کس نیاید به زیر سایه بوم
ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد پس هر یکی را از اطراف بلاد حِصِّه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

نیم نانی گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر


https://t.me/soti_Saadi/3761
4.5K viewsedited  13:21
باز کردن / نظر دهید
2022-11-01 16:21:27 هر شب یک حکایت صوتی از
#گلستان_سعدی
#باب_اول_حکایت_۳

join----》 @Soti_Saadi
2.9K views13:21
باز کردن / نظر دهید
2022-10-28 10:55:14 باب اول؛ حکایت ۲ گلستان سعدی

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی گردید نظر می کرد سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت هنوز نگران است که مُلکش با دگرانست.

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند

وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

https://t.me/soti_Saadi/3759
4.3K views07:55
باز کردن / نظر دهید