Get Mystery Box with random crypto!

' نمی دانم ۲۰ تیرماه تاریخ واقعی تولدم بود یا اتفاقی نوشته شد | فصلنامه استارباد



" نمی دانم ۲۰ تیرماه تاریخ واقعی تولدم بود یا اتفاقی نوشته شد در شناسنامه ام. در نوجوانی از پدر پرسیدم چه روزی متولد شدم گفت: " گوشه قرآن خطی نوشته ام." و مادر گفت: " درست سر ظهر عید قربان دنیا آمدی."
بعد از مرگ پدر، قرآن خطی یی را که در خانه ام یادگار گذاشته بود نگاه کردم، هیچ نوشته یی ندیدم؛ فرقی هم نمی کند ۲ ماه زودتر یا دیرتر...

شعرهای برادرش " حمید " رنگ وارنگ بود‌. دوبیتی زرد، غزل نقره ای، غزل ارغوانی، بیش از همه سرخ.
مرا اندیشه سرخ، احساس آبی، غم بنفش آمد
که قسمت از ازل جان مرا رنگین کمانی بود
" حمید حاجی زاده"(سحر)
جانی که سرانجام در ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار " کارون " ۹ ساله اش با ۳۷ ضربه ی وحشیانه ی چاقو سرخ شد؛ سرخِ سرخ، در پروژه ی شوم قتل های زنجیره ای...

او از سال ۱۳۶۸ علاوه بر فعالیت های فرهنگی تاکنون ۱۳ کتاب به چاپ رسانده و سردبیری و مدیر مسئولی ۲ مجله ی ادبی را به عهده داشته و مصاحبه هایی این طرف و آن طرف و نام و عکسی در نشریات و سایت ها بی هیچ حس حضوری... "

( بخشی هایی از زندگی نامه خودنوشت " فرخنده حاجی زاده" از مجموعه شعر " اعلام می کنم! "، تهران انتشارات ویستار، چاپ اول ۱۳۹۳ )


" طلعت منم "
به داغ حمید و کارون

زلیخای بی عصا خون دور چشم هایش چرخ می خورد
دندان شیریم لق کباب گنجشک بوی تو دلم دود، دود، دود
پیرهن های مشترک کلاس های مشترک مدرسه ی مشترک
معلم هایمان بر تربت تو نه بر گور من ابستاده اند که خواهر مرگم زلیخای بی عصا و چشم های کارون

تنگ غروب زن با روزنامه و عکس برابرم می ایستد " طلعت منم این بیست و پنج سال کجا بودید؟"
و کوچه باغ های تبریز رژه می روند
خطِ تو میان دفتر آن زن که مادرست و چشم های کارون
با این همه چشم با این همه اشک باور کنم؟
همه ما همه در کورترین نقطه شکل شکست شکست شکل ما، نه ما شکل شکستن دور از تو ایستاده باور نمی کنیم

پیرزن های کودکی مادر میانه خاک باد می دهد
از خنجره ملای شهر قاعده ی زندگی؟ نه آداب ترحیم را بر هم می زنی

زنی چروک کور در تابوت تو
گویند: بیارید خواهرش
قد راست می کند از خانواده ی ما؟! اهل خداحافظی، نه هیچ کس
می لرزد دستی: بس کن نلرز ما هیچ کدام نمی بینیم

نمی بینند تنها چشم های کارون رژه می روند
بازپرس ویژه ی قتل می گوید: زیبای کارون! زنی ورد می گیرد: رود رود رود
با این همه چشم با این همه اشک جاری نمی شوی؟ خشکیده ای کارون؟
اروند از چشم خلایق جاری نرگس نمی روید!
طوفان که می گیرد ارس که طغیان می کند خاک نرگس های تو را پر می کند

نرگس فروشان روستا دور تو حلقه زنی وای می زند: آهای نرگس فروشا همه ی نرگس هاتونِ خریدارم
زیبای کارون نرگس های تو دختران نرگس فروش و سهم من از تو سهم من از همه ی جهان همیشه کم

" فرخنده حاجی زاده "
مهر هزار و سیصد و هفتاد و هفت
( از مجموعه شعر " طلعت منم! "، انتشارات ویستار، چاپ اول ۱۳۸۳ )



" حس ششم "

دخترِ پس از من رفت و به دنیا نیامد
خواهرکم فریبا یا مثلا فتانه
سرشارِ حس ششم
جای نیامندنش چه جیغی کشیدند
اگر می دانستم
اگر می دانستم
من هم خودم را به موش مردگی می زدم
تا چالم کنند کُنجِ کَرتِ مرزنجوش
زیرِ درختِ بنه
کنارِ بازه ی باغچه

" فرخنده حاجی زاده"
( خرداد ۱۳۹۳ )


" در "

مین یاب نمی داند
زیر پوست کاغذ
انفجاری خوابیده
در تک تکِ سلول ها
بمب هایی پوسته می ترکانند
در انفجار عظیم سلول و کاغذ
قربانی چه کسی ست؟

" فرخنده حاجی زاده "


" گل "

گیوتین های فومی
در فضای صمیمانه ی خانواده
گل های باغ را گردن زدند
اما من
میلِ میلِ باغ دارم
و پیامی که ارسال نشده

" فرخنده حاجی زاده "


" نفس "

راحت توی سطل زباله جا شدیم
برای تنفس
چند وجب امکان لازم داریم

" فرخنده حاجی زاده "

( چهار شعر فوق از مجموعه شعر " اعلام می کنم! "، انتشارات ویستار، چاپ اول ۱۳۹۳ )

@StarbaadMagazine