چشماتو ببند... بستی؟؟؟ تصور کن که الان شب قبل از کنکوره .کل | Start time
چشماتو ببند...
بستی؟؟؟
تصور کن که الان شب قبل از کنکوره .کلی از درسا رو اصلا نخوندی خیلی میترسی از اینکه به اون هدفی که داشتی نرسی
ساعت 10 شده.کم کم باید بخوابی تا صبح خوابت نمیگیره.میری بخوابی.اه ه ه ه.کلافه شدی خوابت نمیبره
با خودت زمزمه میکنی.حالا فردا چیکار کنم؟؟؟ بعد از کنکور با چه رویی برگردم خونه؟؟ فامیل نمیگن این همه تلاش کرد آخرش چی شد؟؟؟
وای دارم دیوونه میشم
بلند میشی.خواب از سرت پریده و هزارتا فکر و خیال تو سرته خدایا خواهش میکنم کمکم کن.چشم امید مامان و بابام به من بود.خیلی برام زحمت کشیدن.به همین راحتی ناامیدشون کنم؟؟؟
وای نه چطور بهشون بگم خراب کردم؟؟چطور؟؟؟ مطمئنم که حسابی ناراحت میشن
دوستامم بهم میخندن نه؟؟؟ولشون کن اونا که مهم نیستن اما غم مامان و بابا رو نمیشه کاریش کرد
حالم از خودم بهم میخوره خیلی وقت داشتم چرا تلف کردم؟؟؟
خدایا آرزو میکنم که فقط 1 ماه برگردم عقب.خواااهش میکنم فقط 1 ماه .میخوام این 1 ماه رو با تمام وجود جبران کنم
اما افسوس که دیگه کار از کار گذشته .......
اشک توی چشمات جمع میشه و با گریه خوابت میبره
حالا چشماتو باز کن.
آرزوت برآورده شده بنظر من این بزرگترین شانسته که بتونی جلوی افتادن اتفاقی که یه گوشش رو برات توصیف کردم بگیری
