Get Mystery Box with random crypto!

Story

لوگوی کانال تلگرام storypic — Story S
لوگوی کانال تلگرام storypic — Story
آدرس کانال: @storypic
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4
توضیحات از کانال

کانال ما تنها کانالی که مطالبش تاریخ اعتبار ندارد از مطالب قبل با سرچ استفاده کنید. تا حد ممکن سعی شده از تصاویر و کلیپ استفاده نشود به استثنای انهایی که مفید هستن و تبلیغات در ان جایگاهی نداشته است.https://t.me/joinchat/AAAAAD49Hk5UXUjaKxqM2w

Ratings & Reviews

1.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-07-12 04:27:36 آدمی اگر بخواهد
فقط خوشبخت باشد ،
به زودی موفق می گردد...

ولی او می خواهد
خوشبخت تر از دیگران
باشد و این مشکل است ...

زیرا او دیگران را
"خوشبخت تر" از آنچه
که هستند
تصور می کند ....
@storypic
7 views01:27
باز کردن / نظر دهید
2022-07-11 07:46:14 اگر ماندنتان حالِ حتی یک نفر را خوب خواهد کرد، بمانید؛
اگر خندیدنتان لبهای حتی یک نفر را می خنداند، بخندید؛
اگر رفتنتان باری از دوشِ حتی یک نفر بر خواهد داشت، بروید؛
اگر نوشتنتان برای حتی یک نفر زیباست، بنویسید؛
اگر صدایتان برای حتی یک نفر دلنشین است، حرف بزنید.
من به شما قول می دهم که حتی با یک گل، بهار خواهد شد.

وقتتون به خیر و شادی
@storypic
7 views04:46
باز کردن / نظر دهید
2022-07-09 23:27:13
پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:

- اما من درخت نیستم، تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت:

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .⁣

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت:⁣

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت:

- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است.⁣

انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت:⁣

- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود.⁣

پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .⁣

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:⁣

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی؟⁣

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست.⁣..
عرفان نظرآهاری⁣

⁣@storypic
6 viewsedited  20:27
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 13:09:00
نامه واقعی به خدا

( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است

که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا !

سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،

از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی

عصرتون پر از امید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌
@storypic
10 views10:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 08:54:45 * درود

از بین نویسندگان روس که حقاً جزء بهترین های داستان نویسی دنیا هستند، زندگینامه و آثار تئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی ویژگی های خود را دارد. در زیر، داستانکی کوتاه از وی را بخوانیم:

دختر دانش‌آموزی صورتی زشت داشت. دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره‌ای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه‌ی مقابل او دختر زیبارو و پول‌داری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
می‌دونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید...
بعضی‌ها هم اغراق‌آمیزتر می‌خندیدند.
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه‌ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد.
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .
به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
آری ویژگی برجسته‌ی او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد
مثلاً به من می‌گفت بزرگ‌ترین نویسنده‌ی دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت.
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته‌ی اول چگونه این را فهمیده بود
سال‌ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم.
و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحر آمیزش می‌دانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیبا است و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
همسرم جواب داد: من زیبایی چهره‌ی دخترم را مدیون خانواده‌ی پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

تئودور داستایوفسکی:
عظمت در دیدن نیست،
عظمت در چگونگی دیدن است.
گاهى خودت را مثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همان‌جا تمام‌شان کنی.
بین بعضی حرف‌هايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی.
پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت‌هایت نیز علامت "سوال" بگذار.
تا فرصت ویرایش هست... خودت را هر چند شب یک‌بار ورق بزن...
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ...
اما بعضی را پررنگ...
برخی آدم‌ها را حذف کن، برخی را نه!
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن!
روز خوب به ما شادی می‌دهد،
روز بد به ما تجربه،
و بدترین روز به ما درس می‌دهد ...!
فصل‌ها برای درختان هر سال تکرار می‌شود،
اما فصل‌های زندگی انسان تکرار شدنی نیست...
تولد ...، کودکی ...، جوانی...، پیری و ... .
تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف!
آن چه ویران‌مان می‌کند، روزگار نیست، حوصله‌ی کوچک و آرزوهای بزرگ است....

@storypic
8 views05:54
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 19:54:32 نامه جالب و طنز یک شاعر به آقای حداد عادل

سلامم به تو، کدخدای کلام!
که اسب مرادت بتازد مُدام

نوشتی به حیدر بگو‌؛ تاخته
به سلوولهای بدن ، یاخته

به دستت آپاندیس، آویزه شد
میتو کندری رفت و راکیزه شد

سه بَر گفته ای بر مثلث اگر
دمی هم به فامیلیِ خود نگر

زبانت برایت مهم است، گر
بکن نامت آهنگر دادگر

نباید که گفتن به آهن، حدید
«هنر برتر آمد ز گوهر پدید »

مثلث ، سه بر کرده ای، زینهار
تو را جان من با آسانسور چکار؟

آسانسور که بالایمان می بَرَد (بالابر )
چه چیزی به پایینمان آوَرَد؟

بسی رنج بردی به هفتاد سال
عجم زنده کردی به این شورو حال

به بَر رستمی و به بحری چو دُر
تورا جان سهراب، ترشی مخور

تو بودی که دادی زبان را تِزی
عسل خور، پگاهانه شادان بِزی

مرا ترس ازین نیست، ترسم از آن
کُنی آیت الله، ایزد نشان

بدین سان اگر رسم و آیین کُنی
بترسم که فرهاد، شیرین کنی

غرض، جان من! هر چه خواهی بُکُن
نکن این سخَن را دوباره سُخُن

دکتر محمد سیمزاری /صابرین‌نیوز


#تلخندسیاسی‌
@storypic
9 views16:54
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 18:21:57
به هر دل بستنم، عمری پشیمانی بدهکارم
نباید دل به هر کس بست

اما

دوستت دارم
11 views15:21
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 14:58:59 'کریستف کلمب' مجبور می‌شود برای تعمیر کشتی هایش به جامائیکا برود. بومیان جامائیکا به تعمیرات کمک می‌کنند و به کارگران و ملوانان کشتی‌ها آب و غذا میدهند. علی‌رغم گذشت ماه‌ها، تعمیرات کشتی تمام نمی‌شود و ملوانان و کارگران کشتی‌ها شروع به غارت آذوقه‌ی بومیان می‌کنند.
بومیان از این وضعیت عصبانی می‌شوند و به حمایت از نیروهای 'کلمب' خاتمه می‌دهند. کریستف کلمب عاجز و درمانده می‌شود و تقویم کشتی را ورق میزند. در آن دوران از تقویم‌هایی در کشتی‌ها استفاده می‌شد که موقعیت ستارگان هم در آن ثبت می‌شد.کلمب متوجه می‌شود که فردا ماه گرفتگی روی خواهد داد. فکر جالبی به ذهن کلمب میرسد و بی‌درنگ به ریش سفید بومیان مراجعه می‌کند.
کلمب به ریش سفید می‌گوید که با خداوند صحبت کرده و خداوند از قطع پشتیبانی بومیان بسیار خشمگین شده است و این خشم خود را به صورت رنگ سرخ در روی ماه نشان خواهد داد!
شب بعد ماه گرفتگی شروع می‌شود و رنگ ماه سرخ می‌شود.

پسر کلمب آن لحظات را این گونه در دفتر خود ثبت کرده است:

"با فریاد و فغان از هر سمتی به طرف کشتی‌ها آمدند و با خود آب و غذا آوردند. آنها به دریاسالار (کلمب) التماس کردند تا از خداوند بخواهد تا آنان را ببخشد."

کریستف کلمب به ساعت شنی نگاه می‌کند. ماه گرفتگی چهل و هشت دقیقه‌ای رو به پایان بود. وی به بومیان رو می‌کند و می‌گوید که خداوند آنان را بخشیده و در مدت زمان کمی، رنگ ماه را به رنگ سابق باز خواهد گرداند. بومیان به محض پایان ماه گرفتگی به جشن و پایکوبی می‌پردازند.

فردای آن روز، کریستف کلمب تنها یک جمله در دفتر خود می‌نویسد:

"جهالت همیشه بَردگی می‌آورد."
@storypic
13 views11:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-04 07:03:25 *دانستنی‌های جالب دربارهٔ زبان فارسى￸*

*ارسالی:مسیر *بیداری*
زبان فارسى در ٢٩ كشور جهان صحبت میشه که در ردیف ششم بعد از زبان اسپانيايى و قبل از زبان آلمانى از نظر تعداد كشورهایی که توی اونها فارسى صحبت می‌کنند رده‌بندى شده

زبان فارسى دومین زبان كلاسيک جهان بعد از زبان يونانى شناخته شده و همهٔ ويژگی‌هاى يک زبان كلاسيک رو داره.￸

زبان ‌هاى لاتين و سانسكريت در رديف‌هاى سوم و چهارم قرار دارند.￸

زبان فارسى از نظر تنوع مَثَل (ضرب‌المثل) بین سه کشور اول دنیاست

زبان فارسی از نظر دامنه و تنوع واژه‌ها يكى از پرمايه ‌ترين و بزرگترين زبان های دنیاست

در كمتر زبانى فرهنگ لغاتى مثل لغت نامه ی ١٨ جلدی دهخدا و يا فرهنگ معين در ۶ جلد ديده ￵میشه

زبان فارسى توانايى ساختن ۲۲۵ ميليون واژه را داره كه در ميان زبان‌هاى گيتى بى همتاست

زبان فارسی یازدهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب و اینترنته

زبان فارسى از لحاظ قدمت، يک سده از لاتين و دوازده سده از انگليسى جلوتره

از ده شاعر برتر جهان پنج نفر از آنها فارسی زبانند

آخرین نکته هم اینکه زبان فارسی تنها زبانی هست که میشه 19 تا فعل رو کنار هم گفت و جمله ی معنی دار داشته باشیم￸
مثلا : داشتم میرفتم دیدم گرفته نشسته گفتم بذار بپرسم ببینم میاد نمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام میخوام برم بگیرم بخوابم￸

کسی اینو بخواد ترجمه کنه رباط صلیبی مغزش پاره میشه￸

قدر زبان فارسی را با درست فارسی صحبت كردن و یاد دادن درست به بچه هامون و املای صحیح لغات بدونيم و آن را گرامی بداريم￸

جالب است بدانید در زبان فارسی "جدایی جنسی" وجود ندارد

مثلا ضمیر سوم شخص "او" شامل زن و مرد میشود
بر خلاف زبان‌های لاتین و عربی

در زبان فارسی، اگر جایی تاکید بر جنسیت باشد، اولویت با زنان است￸
بر خلاف زبانهای لاتین و اروپایی

ما میگوییم:
زن و شوهر
بجای:
husband and wife

ما میگوییم:
خواهر و برادر
بجای:
brother and sister

ما میگوییم:
زن و مرد
بجای:
men an women

حتی ما میگوییم:
زن و شوهر
یعنی مرد در ارتباط با همسر هویت "شوهر" پیدا می‌کند. ولی هویت "زن" دست نمیخورد
بجای اینکه بگوییم:
man and wife

ما نمیگوئیم: mankind،
می گوئیم: بشریت￸

ما هرگز در تاریخ و ادبیات مان به جنسیت اهمیت نداده‌ایم￸

اگر جایی لازم شده، زنان را در اولویت قرار داده‌ایم

حتی در زبان فارسی، "زن" یک واژه و مفهوم مستقل هست
نه مثل wo/man (زائده‌ای کنار مرد)

و اگر بدون تعصب و غرور ملی نیک بنگریم، در اکثر اقوام ایرانی، زن و مرد دوشادوش هم کار میکنند و نسبت به دیگری برتری ندارند￸

در شاهنامه حکیم فردوسی نیز در بسیاری از ابیات استاد طوس، زنان را اکرام و تمجید کرده است و شاید به همین دلیل است که ما وطن را مادر (زن) و نام دخترانمان را (ایران) میگذاریم￸￸

فرهنگ و تمدن و انسانیت به این میگن￸


پاینده باد ایران
@storypic
9 views04:03
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 14:37:03 شخصی كه پیله پروانه را با بخار دهانش گرم کرد، تا آن پروانه زیبا سریع‌تر پر بگشاید، نیکوس کازانتزاکیس نویسنده کتاب معروف زوربای یونانی بود!

و او این داستان غمناک را از روزگار کودکی خودش، چنین تعریف کرد. “چون خروج پروانه از پیله طول میکشد، پس تصمیم گرفتم به این فرآیند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم، اما مدتی بعد از بیرون آمدن، پروانه که بال‌هایش هنوز بسته بود تاب نیاورد و مُرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم.

آن جنازه کوچک، تا به امروز یکی از سنگین‌ترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما باعث شد بفهمم که فقط یک گناه بزرگ در این دنیا وجود دارد، و آن فشار آوردن بر قوانین کیهان و طبیعت است. بردباری لازم است و صبر، و نیز انتظار کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که کائنات برای زندگی هریک از ما برگزیده است. اگر صبر کردن ندانیم، هزینه سنگینی خواهیم پرداخت.
@storypic
6 views11:37
باز کردن / نظر دهید