عمری دلم گرفت و کسی جز خودم نبود یعنی که در مقابل من غیر غم نبود شب ها نشسته آن طرفِ میز غصه هام... نوشیده چای! گرچه دگر تازه دم نبود! عمری رفیقم شد دو سه پُک گریه ی عمیق عمرِ خوشی به قدرِ دو تا بازدم نبود... در شهر خود غریبم و در خانه ام غریب... کم بود آشنایم و بیگانه کم نبود آوار شد به روی سرم درد بی کسی... سروی که من باشم قد و بالاش خم نبود هرکس که پا گذاشت به تقدیر بیخودم... مانندِ قصه ها شد و هم بود و هم نبود با خود به گور میبرم این درد کهنه را... عمری دلم گرفت و کسی جز خودم نبود #طاهره_اباذری_هریس | @TahereAbazariHerisi7 880 viewsedited 23:56