Get Mystery Box with random crypto!

داشتن سعی می‌کردن جابجاش کنن از روی برانکارد و بذارنش روی تختش | خط خطی های شاعرانه

داشتن سعی می‌کردن جابجاش کنن از روی برانکارد و بذارنش روی تختش،
تموم شده بود عملش.
توی پرونده ش سنشو زده بودن هجده...
قدش بلند بود و وزنش سنگین به نظر!
یکی از آدمای دست به ملافه به طعنه گفت:
- مگه آدم با این هیکل هم مریض میشه پسر؟
پدرش که شونه هاشو گرفته بود برای جابجا کردنش، سر تکون داد.
+ به خاطر همین هیکل نخراشیده ست که مریض شده!
ساکت نشد طرف
- آدم به این هیبت باید بره ورزشکار بشه!
پدرش گفت:
+ اتفاقا رفته بود فوتبال بازی کنه مثلا! اونجا زده شکسته مچ پاشو! بس که سنگینه...
باز زخم زد مردِ ناشناس
- این جثه رو چه به فوتبال! داداش تو باید بری کیک بوکسینگی! کشتی کجی! چیزی...
یه چیزی که بخوره وجناتت!
پدرش؟ پوزخند زد
+از این عرضه ها اگه داشت که وضعش این نبود! یه توپو نتونسته درست شوت کنه...
انقدری که می‌مونه کنجِ خونه ورِ دلِ مادرش!
اونا حواسشون نبود اما من حواسم بود به اون مردِ کوچیک، به اون پسر بچه ی بزرگ که روی ملافه ی بدرنگِ بیمارستان، مچاله شده بود توی خودش و چشماشو بسته بود و مشت کرده بود دستاشو...
از درد یا چیز دیگه؟ نمی‌دونم!
چه کاری از من برمی‌اومد؟ هیچ!
برای پرت کردن حواسم از اون حجمِ غصه آلودِ جمع شده روی تخت، سر خم کردم به پرونده نوشتن و باز هم، رسیدم به این اصل که ربطی نداره به جنسیت، بعضی حرفا زدن نداره، فرقی نمی‌کنه مخاطبت مرد باشه یا زن، بچه سال باشه
یا بالغ...
هر حرفی رو نباید به زبون آورد!
فکر کردم به این که همه توی خونه هاشون، آینه دارن مثلِ ما!
اونی که پیر شده و افتاده، اونی که چاق شده یا لاغر، اونی که جوش زده صورتش، اونی که چروک افتاده پای چشمش، اونی که شکست خورده به زعمِ ما، اونی که به هر علتی مشکلی داره، خودش خبر داره یقینا! نیازی به یادآوری ما نیست برای نمک پاشیدنِ مضاعف‌تر...
که اگه درست حرف زدن و به موقع حرف زدنو بلد نیستیم، کاش لااقل هنرِ حرف نزدنو سکوت رو سعی کنیم که یاد بگیریم...
کاش!

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7