Get Mystery Box with random crypto!

حاج بابام خدابیامرز فوت که شد، بابا خیلی بی تابی می‌کرد، خیلی. | خط خطی های شاعرانه

حاج بابام خدابیامرز فوت که شد، بابا خیلی بی تابی می‌کرد، خیلی...
آروم و قرار نداشت حتی یه لحظه‌‌...
اون آدم تودارِ همیشگی، احوالش خوش نبود، انقدری که همه‌مون خبر داشتیم، انقدری که همه‌مون نگرانش بودیم.
تا اینکه یه روزی مامان کشیدش یه گوشه و بهش گفت تموم کنه این دردِ بی درمونو! انگار کنه حاجی نمُرده؛ حواسشو پرت کنه از جای خالیش، فراموش کنه نبودنشو! خیال کنه هنوز زنده ست و یه گوشه کنارِ این دنیای درندشت، توی خونه‌ ی خودش، داره سی دلش، خوش و خرم زندگی می‌کنه و یه آخرِ هفته ای که زیادم دور نیست، از در میاد توو که به ما هم محضِ دلخوشی سَری زده باشه، که از حال و روزِ ما هم خبری گرفته باشه...
اون حرفا با تموم سادگیشون، انگار آبی شدن رو آتیش غم بابا...
دیگه بی قراری نمی‌کرد، بی تابی نمی‌کرد، یجوری حرف از حاج بابا می‌زد که انگاری هنوز هست و داره بی سر و صدا زندگیشو می‌کنه و خوش بود به همین غفلت و بی خبری...
راستشو بخوای، این روزا که نیستی، منم همه ش حواسمو  پرت می‌کنم از جای خالیت، که بی قراری نکنم، که بی تابی نکنم...
فراموش می‌کنم نبودنتو، با خودم میگم هستی هنوز، با خودم میگم دروغه رفتنت، که یه روز میای دوباره...
ولی از خدا که پنهون نیست، از تو چه پنهون، کم میارم یه وقتایی...
یه وقتایی دلتنگی امونمو می‌بره، اونقدری که یواشکی میرم و کل پیاماتو، برای بار هزار و چندم می‌خونم و اشکامو پاک می‌کنم و زیر لب با خودم میگم:
" ولی اون محال بود بی من جایی بره! "

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

| @TahereAbazariHerisi7