Get Mystery Box with random crypto!

سراپا سیاه پوشیده بود؛ نشسته بود کنارم و زانوهاشو بغل گرفته بو | خط خطی های شاعرانه

سراپا سیاه پوشیده بود؛ نشسته بود کنارم و زانوهاشو بغل گرفته بود و بی اینکه مفاتیحی دستش باشه، هر ازگاهی با صدای دعا خوندنای بقیه همراهی می‌کرد و الغوث الغوثی می‌گفت و اشک بود که می‌ریخت...
اواسط دعا بود که نگاهی به سرتاپام انداخت و بر حسب ظاهرم گفت:
" به گمونم تو دلت پاک تر از منه! یه دعا کن منم آمین میگم؛ دعا کن اون خدای بالاسری، توی دل هیشکی مهر و محبت کسی رو نندازه که قسمتش نیست؛ کسی رو دچار اونی که مبتلای یکی دیگه ست نکنه. دعا کن به روز هیشکی نیاره این درد جهنمیو، نصیبِ دل هیشکی نکنه این آتیش لعنتیو، حتی اگه گرگِ بیابون باشه! "
دلم هشت ریشتری لرزید؛ عینهو که نه، بدتر از زلزله ی بم!
زیر لبی آمینی گفتم و بلندتر همراه جمعیت خوندم:
" الغوث
الغوث
خلصنا من النار یا رب! "

#طاهره_اباذری_هریس
#خلصنامن‌الناریارب

| @TahereAbazariHerisi7