. «گر من بمیرم از غمش، خونم بیفتد گردنت» وقتی سخن برخی خطیب | تحلیل و رصد
. «گر من بمیرم از غمش، خونم بیفتد گردنت»
وقتی سخن برخی خطیبان مذهبی را در مذمت موسیقی میشنوم، ذهن سرکشم به تقلّا میافتد، که راستی این کدام صورت از موسیقی است که خاطر فقیه را مکدر کرده؟نکند مرادشان، صدای ناموزون قابلمههای خالیِ شهروندان نابرخوردار است!
در تب و تاب چنین جستجویی، در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد. وقتی خنیاگران خراسانی میخوانند، تو گویی خداوند در جایگاه دلخواه خویش که قلب آدمی باشد، استقرار مییابد.
آیا آنانی که از وجهی از موسیقی که به زعم آنان حرام میباشد، سخن به میان میآورند، حاضرند در برابر گونهی دیگری از آن سر فرود آورده، و دقایقی مسحور عرفانِ نشأت گرفته از رنج خنیاگران و مشعوف از سرمستیِ برخاسته از سرپنجههای عاشقانه رامشگران آن شوند؟
وقتی #یوسف_سرکوهی، خنیاگر نوجوان خراسانی در مقام هزارگی میخواند: اگر کفر است طریق عشقبازی به دنیا هیچ مسلمانی ندیدم
منادیِ این پیام عارفان است که هر کسی وضو از چشمه عشق نساخته، و منبرش را به جای ادای کلمه حق، محل توجیه سیاستهایِ حاکمان قرار داده، یحتمل او به مذهب زندیقی مرده است!