Get Mystery Box with random crypto!

#ایام_خامی #خاطره_غیرقضایی به خانه که رسیدم همسر و فرزندان ر | تجربیات و خاطرات قضایی

#ایام_خامی
#خاطره_غیرقضایی

به خانه که رسیدم همسر و فرزندان را صدا زدم و وقتی همه جمع شدند آنها را دسته جمعی بغل کردم و گفتم از این لحظه دیگر من قاضی نیستم .
لحظه ی بزرگی برای من بود .
لحظه ی شروع زندگی جدیدی برای من و خانواده ام .

فردای آن روز اول صبح از خواب بیدار شدم . دیگر مثل هر روز ( که استرس دیر رسیدن داشتم؛ ) عجله ای نداشتم .

توی مسیر همش با خودم تمرین می‌کردم که چگونه موضوع ابلاغ بازخریدی ام را با رییس در میان بگذارم که دور از جون ایشون؛ سکته نزند .

وقتی رسیدم یک راست به اتاقش رفتم .
مثل همیشه با رویی گشاده من را پذیرفت . چایی ام را که خوردم ساکت نشستم .
رییس هم نشست و به کارش مشغول شد .

متوجه من بود که برعکس همیشه راحت نشسته ام و عجله ای برای رفتن به اتاقم ندارم .
یواش یواش اجازه خواستم مطلبی را بگویم و سعی میکردم فضا را تلطیف کنم و بعد به سر اصل مطلب بروم.

ناشی گری کردم و مثل همیشه که یکراست میرفتم سر اصل مطلب نتوانستم مقدمه چینی کنم و گفتم خدا رو شکر دیروز به من تلفنی ابلاغ شد که ....

بی هیچ دغدغه و استرسی گفت حالا یه چیزی گفتن؛ هنوز که کتبا چیزی ابلاغ نشده . برو اتاقت و به کارت ادامه بده.

گفتم به من گفتند که از فردا در محل کار حاضر نشوید و الان هم که خدمت شما نشسته ام صرفا برای این است که عرض ادبی کرده باشم .

گفت برو و به روی خودت نیار و با قدرت ادامه بده . از ما انکار و از ایشان اصرار .

به اتاق خودم که رفتم کارمندان دفتر را جمع کردم و موضوع را گفتم و گفتم هیچ کس را برای کار قضایی راه ندهند .

وقتی مدیر دفتر درباره تعیین تکلیف پرونده های روز از رییس کسب تکلیف کرد رییس مجدد تماس گرفت و اصرار کرد که من همچنان به کارم ادامه بدهم .

نپذیرفتم و گفتم شرعا و قانونا من دیگر سمتی ندارم و حق دخل و تصرف و حتی دستور در هیچ پرونده ای را ندارم چه برسد به رسیدگی و صدور رای .

دیدم اصرار فایده ای ندارد . با کارگزینی استان تماس گرفتم و خواهش کردم که زودتر ابلاغم را به دفتر رییس فکس کنند .
فکس که رسید اتفاق جالبی افتاد .
رییس محاکم به همراه معاونین برای سرکشی به مجتمع آمده بودند .
وقتی امضاء ریاست محترم قوه را روی برگه ای که روی میز بود  دیدند؛  از روی کنجکاوی نگاهی به آن انداختند .

دیگر همه مطلع شده بودند و رییس محترم هم با دیدن این جریانات اصراری به حضور در شعبه نداشت .

در جمع همکاران وقتی نوبت به صحبت من رسید فقط یک جمله گفتم که همین الان هم حضور من در جمع قضات معظم محل اشکال است و جز تقاضای پذیرش عذر تقصیر ایام قضاوت سخنی ندارم .

بعد جلسه دیدار؛ یکی از معاونین به اتاقم آمد و گفت اگر قصد بازگشت داری همین الان تقاضایت را بنویس تا با سمتی دیگر و هر جا که خواستی برایت ابلاغ بگیریم .

لبخند تلخی زدم و گفتم : ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم .... از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم .

گفت تدارک جایی برای استخدام و تامین مخارج زندگی را دیده ای ؟ تازه یادم آمد که چنان مشتاق رفتن بودم به شروع دوباره فکر نکرده ام .

گفتم نه و منتظر پروانه‌ی وکالت می مانم؛ و مثل کسی که از خواب بیدار شده باشد؛ با خود فکر کردم به راستی چرا من فکر آینده و دوران قبل از پروانه ی وکالت را نکرده ام .

اخرین حقوق را که گرفتم نصفش را صرف اقساط وام کردم و بقیه اش را هم خرج زندگی . پس اندازم صفر بود و هیچ پولی نداشتم .

تا چهار ماه دیگر که زمان صدور پروانه ی وکالت بود و حتی ماه های بعد تا زمانی که اولین پرونده ام را به عنوان وکیل بگیرم؛ خدا حتی یک روز هم من را لنگ نگذاشت و تحقق وعده ی خداوند را به عینه دیدم که میگوید از جایی که فکرش را هم نمیکنید خداوند روزی تان را میدهد .

دیدن دوست و همکار قدیمی فقط خاطرات قدیم را زنده کرد و دیدن ایشان که مثل من چنان از کار قضایی فرسوده‌ای شده بود که حتی دوستان قدیمش را به یاد نمی آورد؛ تلنگری بود که به من یادآور شد؛ هیچگاه سختی کار قضاوت را درک نخواهی کرد .
موقع خداحافظی از من دعوت کرد که باز هم به ایشان سری بزنم .
گفتم فقط در یک صورت می آیم و شرطم این است که هیچگاه در شعبه ی شما پرونده ای نداشته باشم .

سری به علامت تایید تکان داد و گفت اگر بخواهی هم نمی توانی اینجا پرونده ای بگیری . اینجا شعبه ی خاص است و شما هم که خاص نیستی .

دیدم راست میگوید و شائبه ی هر رانت و نفوذی بسته است . خدا را شکر کردم و گفتم ان شاالله در فرصتی دوباره به دیدارش خواهم رفت .
شاید تا آن موقع من را بخاطر آورده باشد .
موفق باشید .
https://t.me/tajrobiatghazayi