Get Mystery Box with random crypto!

#خاطره_ایام_خامی https://t.me/tajrobiatghazayi برای سازش در پ | تجربیات و خاطرات قضایی

#خاطره_ایام_خامی
https://t.me/tajrobiatghazayi

برای سازش در پرونده ای به دفتر طرف مقابل موکلم رفتم. قبل حضور می‌دانستم که اسم طرف برای من آشنا است؛ ولی هر چه فکر میکردم قیافه اش به ذهنم نمی آمد .

وقتی رفتم دیدم چند نفری نشسته اند و برای کنجکاوی یا اینکه جلوی من کم نیاورند؛ دسته جمعی در جلسه ی سازش حاضر شده اند.

جالب این است که قیافه ی تک تک آنها برای من آشنا بود و با توجه به نسبت فامیلی بین آنها با خود میگفتم که اشتباه از من است و بیش از یک نفرشان با من پرونده ای در دوران قضاوت نداشته است .

تا خش و بش تمام شد؛ اولی گفت : آقای موسوی در یک پرونده ای من را محکوم کردی و تا ابد از شما نمیگذرم.

برای من اینگونه رفتارها در دوران قضاوت کم پیش می آمد که کسی روبروی من بنشیند و از من اینجوری انتقاد کند؛ هرچند موارد اندک مشابهی هم در همان دوران داشته ام .

خودم را جمع و جور کردم و گفتم بابت چی ؟ گفت فلان پرونده و کمی توضیح داد .

موضوع پرونده یادم آمد و با خودم گفتم حیف شد بیشتر بهت حبس ندادم .

دید نگاه و جواب من فرقی نکرده و بی هیچ دلشوره و اضطرابی در حال پرسیدن چند و چون پرونده ای که محکوم شده است؛ هستم .

قانع نشد و لحنش را کمی تندتر کرد و گفت هرچی از طرف من پول گرفتی نوش جونت؛ ولی من ازت نمیگذرم .

با خونسردی اومدم جواب بدم؛ دیدم اجازه ی صحبت به من نمی‌دهد .

منتظر شدم تا دوباره حرف هایش را زد. گفتم تمام شد؛ دوباره شروع کرد به حرف زدن و ...

ایندفعه که حرفش تمام شد گفتم اگر حرفت تمام شد؛ وایسا جوابت رو هم بگیر؛ ساکت شد و دوستانه و کمی با تغلیظ قسم ( حقوقی ها میدانند تغلیظ قسم یعنی چی ) گفتم پولی نگرفتم و ...

دیدم همه ی جمع انگار از لحن صادقانه و خودمونی من قانع شده باشند؛ به طرف نگاه کردن که بسه دیگه.

مخاطب من برای اینکه کم نیاورد؛ گفت اگه پول نگرفتی حتما زمین گرفتی و ...

خنده ام گرفت و بحث به خوبی و خوشی تمام شد.

لابلای صحبت یکی یکی اقرار کردند که هر کدامشان به نحوی پیش من پرونده ای داشته اند و از همه جالب تر این بود که در یک پرونده ی بسیار مهم به نفعشان رای داده بودم که واقعا اگر قاضی دیگری بود؛ برای کشف حقیقت اینقدر تلاش نمی‌کرد .

مخلص کلام اینکه؛ افرادی که من را می‌شناختند و چندین بار هم صابون ما به تنشان خورده بود و اتفاقا چند نفری هم رای به نفعشان صادر شده بود؛ باز هم نتوانسته بودند خودشان را قانع کنند که من در تنها پرونده ای که محکوم شدند؛ پولی از طرف مقابل شان نگرفته ام .

بگذریم .

جمله ی آخر اینکه؛ بعد از یک ساعت بحث تجربیات قضایی با یکی از قضات معظم؛ به ایشان گفتم؛ در دوران قضاوت جمله ای را تایپ کرده بودم و روی میز قضاوت و زیر دستم چسبانده بودم . آن جمله این بود : (( تا وقتی مجبور به گفتن چیزی نیستی حرفی نزن )).

همین قاضی محترم گفت : علت تمامی مشکلاتی که در طول دوران قضاوت؛ برای من پیش اومده؛ عدم توجه به همین یک جمله بود .

امیدوارم نکاتی که در این ماجرا ها نهفته است؛ تجربه ای باشد برای نو روندگان مسیر پر خطر قضاوت و برای آنها مفید باشد .
https://t.me/tajrobiatghazayi
موفق باشید