Get Mystery Box with random crypto!

غزل‌های جلوه- شماره 31 شبِ فَراق تو را رُوزِ وصل، پیدا نیست مر | "حافظ شناسی -تماشاگه راز"

غزل‌های جلوه- شماره 31
شبِ فَراق تو را رُوزِ وصل، پیدا نیست
مرا ز وصلِ تو، حاصل بجز تمنّا نیست
اگر چه حُسن فروشند مَه‌وشان به کَمَند
به گردن است مرا آن کمند، پیدا نیست؟!
اسیرِ خویش گرفتی، چه جایِ سرزنش‌ست؟
مرا فغان ز سِتم‌های یار، تنها نیست
من آن نِیَم که زِ نایِ تو دَم زَنم، چُون نَی
به باغ، سُوسنِ خامُش منم، که گُویا نیست
به رُویِ لاله‌‌وَشان خَورده‌ایم بادة ناب
از آن خَوشیم که جز پیر عشق ما را نیست
دل از کمندِ دو زلف توأم رها نشُوَد
مرا خَیال رهایی از آن چلیپا نیست
شنیده‌ام سَخُنی‌خَوش ز پیرِ مَی‌کده دَوش: ⟵
⟵ «ز خویش، من نشناسم مَنی که با ما نیست»
چو توبه در رهِ عشق، آبگینه بر سنگ ا‌ست
دل است و قطرة خُون، این که سنگ خارا نیست
بیآ و فالِ نِکُو زَن که یارِ باده‌فرُوش
ز نُورِ باده بجز جلوه‌اش هویدا نیست؟

میرزا جلوه گیلانی



@tamashagaheraz


https://www.instagram.com/jelveh.hafez/