2018-07-19 14:22:38
#روز اول مدرسه من
وقتی که به لطف پدربزرگم(پدر بابام) تونستم به مدرسه برم...
روز اول مدرسه ام بود
ولی نه مادری بود که با نوازش از خواب بیدارم کنه و تو پوشیدن لباس و شونه کردن موهام کمکم کنه...
نه پدری ک تا مدرسه همراهم بیاد و دستامو محکم بگیره تا نترسم از محیط تازه اطرافم...
حتی نفهمیده بودن وقتی از خونه بیرون زدم مثل همیشه...
پای بساتشون خواب بودن..
وقتی در مدرسه رسیدم...با تمام بچگیم شکستم
وقتی بچه هایی و دیدم ک دست مادر پدراشونو گرفته بودن شکستم
وقتی مادرایی ک لبه ی مقنعه ی دختراشونو درست میکردن تا از بغل دستیشون مرتب تر باشن و دیدم شکستم...
وقتی داخل کلاس تنها روی نیمکت آخر کلاس نشستم و مدیر آموزشگاه گفت هرکس کنار اولیاش بشینه
با تمام وجودم تنهاییم عین پتک تو سرم کوبیده شد و یه چیزی درونم فریاد زد
(مونس تو همیشه تنهایی)
وقتی تا آخر زنگ مدرسه تو سکوت فقط با شوق کتابهایی که بهمون داده بودن و نگاه میکردم و به این فکر میکردم کی میشه بتونم همشونو بخونم...
اون روز وقتی به خونه برگشتم...
تمام زیبایی مدرسه جلو چشمام تار شد
خیلی درد داره به یه دختر هفت ساله...
لقب هرزه و بدن
خیلی درد داره شنیدن این حرف از زبون پدرت
اونقدر اون روز ازشون کتک خوردم که بیهوش شدم و نفهمیدم بعدش چی شد...
@tanhatarazkoda
67 views11:22