Get Mystery Box with random crypto!

طنزیمات اردبیل

لوگوی کانال تلگرام tanzardabil — طنزیمات اردبیل ط
لوگوی کانال تلگرام tanzardabil — طنزیمات اردبیل
آدرس کانال: @tanzardabil
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 555

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2023-05-11 20:51:34
رادیو طنز استان اردبیل

اخبار طنز استان
لیست نامزدهای احتمالی
#مجلس پیش رو
تحلیل اسامی نامزدهای احتمالی

هر هفته پنجشنبه شب ساعت ۹
در رادیو طنز استان اردبیل

درکانال طنزیمات اردبیل گوش دهید

لب تان خندان



#حبيب_يزدانى

https://t.me/tanzardabil
به طنزیمات اردبیل بپیوندید
1.9K viewsحبیب یزدانی, 17:51
باز کردن / نظر دهید
2023-05-07 10:38:52 شعر طنز: شاسی بلند مجلسی

درکانال طنزیمات اردبیل گوش دهید

لب تان خندان

به طنزیمات اردبیل بپیوندید
#حبيب_يزدانى

https://t.me/tanzardabil
127 viewsحبیب یزدانی, 07:38
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 22:07:24
در اینستاگرام همراه ما باشید و شعر طنز را گوش دهید
128 viewsحبیب یزدانی, edited  19:07
باز کردن / نظر دهید
2023-05-05 18:38:01 باز خوانی حکایت شهری و روستایی در جمع زیبا اندیشان

درکانال طنزیمات اردبیل گوش دهید

لب تان خندان

به طنزیمات اردبیل بپیوندید
#حبيب_يزدانى

https://t.me/tanzardabil
137 viewsedited  15:38
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 21:22:11 شعر طنز: شدیدن شدیدآ

در کانال طنزیمات اردبیل گوش دهید

لب تان خندان


در ایتا


به طنزیمات اردبیل بپیوندید
#حبيب_يزدانى
https://eitaa.com/tanzemateardabil/11
51 views18:22
باز کردن / نظر دهید
2023-03-29 17:07:31
53 views14:07
باز کردن / نظر دهید
2023-03-21 08:03:25 دوستان جان
سال نو مبارک
سال انتخابات است
و طنزیمات اردبیل زین پس پرکار و فعال خواهد بود
با ما بمانید
53 views05:03
باز کردن / نظر دهید
2023-03-20 18:45:45 یکی گفت: عمدا این‌کار را می‌کنند تا گران بفروشند! موجی در مردم ایجاد شده و جا تنگ تر گشته، دوباره نگاهی به درون نانوایی می‌اندازم و تلاش می‌کنم از روی بربری های از فر بیرون آمده تعداد کُنجدهای روی بربری را بشمارم، به حساب من هر یک دانه کُنجد دویست؛ سیصد ریالی آب می‌خورد! مرحوم پدرم می‌گفت: خانه‌ای را که داریم به بیست و دو ریال خریدم!
زورم می‌آید که پول اضافه بدهم و کُنجدی بگیرم، شاطر که برای بار دوم می‌آید لب باجه می‌گویم: آقا فقط دو تا ساده می‌خواهم! تشری می‌زند و می‌گوید چه خبرته؟ وایستا اگر رسید می‌دهم .. .دم بر نمی‌آورم کمی تحقیر شده‌ام و به دنبال تلافی هستم! مردم عصبی تر شده‌اند، خیلی‌ها حدس زده‌اند که نان ساده در این فر به آن‌ها نخواهد رسید! به چپ و راست بد و بیراه و فحش می‌دهند، شاطر هم بعضی‌ها را می‌شنود اما اهمیتی نمی‌دهد انگار عادت کرده است!
باران ادامه دارد، پاهایم کرخت شده‌اند،خیلی‌ها از ترس ماندن به فر بعدی اجبارا پول دو برابر می‌دهند تا کنجدی بخرند! زنی می‌گوید: حالا حاج آقامون دوباره می‌گوید چرا باز کارت اضافه کشیدی! اینجا نیست که ببیند مجبورم!
کم کم حضورم در نوبت نان یک ساعت را پر می‌کند، این بار حضرت عالی‌مقام شاطرخان که لب ایوان بارگاه یعنی دم باجه می‌آید: می‌گویم: آقا کد نانوایی شما چنداست؟ عمدا این حرف را می‌زنم تا شاید مرا جدی بگیرد و یک قرص نان ساده برایم کنار بگذارد ، کله گنده‌اش را پایین می‌آورد تا از سوراخ باجه مرا ببیند ،نگاه تحقیر آمیزی به من می‌کند انگار که رعیتی در مقابل خاقان جسارتی کرده باشد مکثی می‌نماید، وقتی می‌بیند مثل همه بیچارگان زیردست؛ قیافه موجهی ندارم با تمسخر می‌گوید: نمی‌دانم ! فکر کنم خیلی لطف کرد که فحش نداد! شاطر ریلکس می‌رود، یکی که از جسارت من تعجب کرده بود می‌گوید: چند روز پیش بی دلیل به یکی توهین کرد و فیزیکی درگیر شدند و تا می‌خورد زدندش!
این بار تلاش می‌کنم قیافه آدم‌هایی را بگیرم که ظاهرشان دو هزار نمی‌ارزد ولی ممکن است رییس جمهور یا آدم مهمی باشند، سرم را کج می‌کنم تا از پشت باجه پوستر شناسه نانوایی را بخوانم، فقط سهمیه پنج یارد را می‌توانم بخوانم، شاطر که نان می‌آورد این‌بار با اعتماد به نفس می‌گویم: آقا چرا روی کُد نانوایی پلاستیک آویزان کردی تا دیده نشود؟ باید بگویی که کد نانوایی شما چند است!
نگاه عاقل اندر سفیهی به من می اندازد و به حالت تمسخر و تحقیرآمیز می‌گوید: نمی‌دانم کُدم چند است و به شما هم ربطی ندارد!
بیشتر تحقیر می‌شوم، چند نفر هم به من اعتراض می‌کنند که آقا ناراحتش نکن بگذار نانمان را بدهد، رو به جماعتی که هوادار شاطر شده‎اند می‌کنم و می‌گویم: مگر همین الان همه شما معتقد نبودید که با این سرعت پخت امکان ندارد روزی بیشتر از نصف کیسه نان پخت کند؟ آقایان! خانم‌ها! این‌ها پنج کیسه سهمیه دارند! کمی ساکت می‌شوند و کم‌کم بازار تایید حرف‌های من داغ می‌شود در کسری از ثانیه نود درصد حاضران مجاهدین شنبه می‌شوند! شاطرخان با هیکل درشتش بیخیال و آرام می‌رود دم کوره می‌ایستد و منتظر می‌ماند تا بقیه نان‌ها بپزند، اعتراض‌ها و نق زدن‌ها و فحش‌ها و بد و بیراه‌ها هیچ نتیجه‌ای جز خُرد شدن بیشتر اعصاب ندارند، زنی میان‌سال می‌گوید: خدا پدرتان را بیامرزد لااقل یک نفر حرف حق زد! کمی کیفور می‌شوم و جرات می‌گیرم ،مردی می‌گوید :همه می‌دانیم حق با این آقاست ولی مجبوریم دم نزنیم وگرنه بیشتر به زحمت می‌افتیم، فردا اگر ببندند چیکار کنیم؟ جوابی برایش پیدا نمی‌کنم! جوانی آهسته دم گوشم می‌گوید: آقا تا اغتشاش گر نشدی نان‌ات را بگیر و برو رد کار خودت! شاطر دوباره می‌آید دم باجه و می‌گوید: فقط فطیر و کُنجدی باقی مانده ..بعضی ها منتظر فر بعدی می‌ماندند ،برخی هم که رگباری به زمین و زمان فحش می‌دهند مجبور می‌شوند کارت بکشند و نان بربری کُنجدی بگیرند! چند تا کنجد پراکنده روی بربری می‌بینم واقعا به حساب من هر کدام دویست سیصد ریال آب می‌خوردند .. هیکل خودم را با هیکل شاطر مقایسه می‌کنم! سابقه اش را هم شنیده‌ام، می‌بینم که توان هیچ کاری را ندارم، برای اولین بار در عمرم عاقلانه ترین تصمیم را میگیرم، دُم ام را روی کولم می‌گذارم و سرم را می‌اندازم پایین و دور می‌شوم.

به #طنزیمات اردبیل بپیوندید

https://eitaa.com/tanzemateardabil/11
56 views15:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-20 18:45:45 قصه شب

نان کنجدی چند؟

تقدیم به فرماندار و مدیران صمت و جهاد اردبیل

حبیب یزدانی

به شوق و امید گرفتن نان تازه از خانه می زنم بیرون، در کمال ناباوری می‌بینم که بربری پز سرکوچه خلوته فقط دو تا خانم ...! فورا جلوی باجه نانوایی مجسمه می‌شوم، شاطر و دستیارش با فرد سومی که داخل نانوایی است گرم صحبت‌اند یکی از آن‌ها همزمان با صحبت با حوصله به چونه‌های خمیر ناخن می‌زند! هیچ عجله ای هم ندارد
باران ریز کم‌کم خیسم می‌کند، چادر خانم‌ها هم که در حال غر زدن هستند! خیس شده!
اولی در حالی که از پشت شیشه باجه نانوانی غضب آلود به درون نانوایی نگاه می‌کند می‌گوید: چهل دقیقه است اینجا ایستاده‌ام فقط دارند حرف می‌زنند! دومی سرش را تکان می‌دهد و عصبانی تر از اولی می‌گوید: کاش می‌شد اون مرتیکه را انداخت بیرون تا بلکه حرف نزنند و کارشان را بکنند!
چند قدم جلوتر از داخل ماشین یک آقایی پیاده شده و می‌آید و سرش را می‌چسباند به شیشه باجه بسته و غرلندکنان دوباره به ماشین برمی‌گردد! مثل این‌که اوهم در نوبت است! خانم اولی مسیر آن آقا را با نگاهش دنبال می‌کند بعد رو به من می‌گوید: پنج شش نفر داخل ماشین هاشون تو نوبتند! اما من تصمیم دارم امروز نان تازه بخرم
از پشت شیشه باجه نگاهم را می‌دوزم به داخل نانوایی، شاطرها بلند بلند می‌خندند ! یکی از آن‌ها دست دراز می‌کند و شیر گاز فر را می‌بندد! با این سرعت هنوز نیم ساعتی برای ناخن زدن چونه‌های خمیر زمان لازم دارند ! در دلم می‌گویم آفرین! صرفه جویی در گاز!
یکی از خانم‌ها عصبی شده و دارد به زمین و زمان فحش می‌دهد! آن یکی هم شروع به همنوایی می‌کند!
باران تند تر شده ... نیم ساعت بعد
شاطرها شعله فر را روشن می‌کنند نور امید در دلم می‌تابد، حالا دیگر ده نفری اطرافم هستند، بازار بد و بیراه و فحش گرم است همه عصبی و ناراحتند! مرد مسنی می‌گوید: باید به مردم احترام بگذارند! مرد میان‌سالی با پوزخند پاسخ می‌دهد: مگر اینجا ژاپن است که برادری و برابری باشد؟!
خانم مسن که ظاهرا نزدیک یک ساعت است در صف مانده بد جوری کفری شده است و تلاش دارد ادای روشنفکری در بیاورد و مشکلات را به گردن ایدیولوژی بیندازد! رفیقش هم که از اول با او همدردی می‌کرد می‌گوید: اون بالایی‌ها که فلان جور باشند این پایینی‌ها هم مردم را ..آره!
خیلی‌ها حرف خانم‌ها را تایید می‌کنند، باران کمی فرو کش می‌کند، باز از پشت شیشه چشم امید می‌دوزم به داخل نانوایی، یکی از شاطرها دَر فر را باز می‌کند و پارو را برمی‌دارد تا نان بیندازد! خوشحال می‌شوم مانند کسی که برای پنج میلیون وام ضامن جور کرده است! دیرم شده ولی تصمیم کبری گرفته‌ام که امروز نان تازه بخورم، تند تند از پشت باجه با نگاه منتظرم به داخل نانوایی سرک می‌کشم! شاطرخان بیش از سه چهارم چونه‌ها را کُنجدی کرده!
دم عیدی همه نگران و عصبی‌اند، بازار فحش و بد و بیراه پر رنگ تر می‌شود من با پوزخندی فقط گوش می‌دهم، از سوی منتظران بربری؛ مسئولین و نظام و جامعه و خیلی‌های دیگر حتی عقاید رایج مورد نوازش قرار می‌گیرند! از گرانی و از جنگ بیولوژیک هم صحبت می‌شود و گاهی تقصیرها ربط داده می‌شود به خرافاتی که در آن گیرکرده‌ایم .. تعداد افراد در صف نان خارج از شمارش شده است، باران دوباره شروع شده است انتقادها دوباره به سمت شاطرها نشانه می‌رود! یکی می‌گوید اخلاق ندارند! دیگری می‌گوید: عمدا لاک پشتی می پزند تا آرد اضافه را بفروشند، مرد جوانی آهی می‌کشد و با صدای خسته می‌گوید کنترل اگر بود این‌جوری نمی‌شد، من در دلم شعر معروف میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت را زمزمه می‌کنم .. مردی که ظاهرا خیلی هم عجله دارد می‌گوید: این‌ها با این سرعتی که کار می‌کنند غیر ممکن است که بتوانند در روز بیشتر از نیم یارد نان بپزند! نوجوانی می‌گوید: خیلی هم زود تعطیل می‌کنند، مرد دیگری با تمسخر می‌گوید حتما سهم بازرس را می‌دهند که کاری به کارشان ندارند وگرنه مگر نمی‌بینند از صبح تا ظهر بیشتر از چند فر نمی پزن!
من در تلاشم که مواظب ایمانم باشم و قضاوت نکنم، در دلم می‌گویم اینجا بالای شهر است و خیابان والی کوچه جنبی ساختمان پزشکان که مردم این‌گونه بد و بیراه می‌گویند حالا در حاشیه شهر باید چه خبر باشد؟ کم کم نان‌ها از فر بیرون می‌آیند، شورحالی در مردم به وجود می‌آید، انگار یار سفر کرده بعد از دیرسالی برگشته! شاطر با هیکلی درشت و قیافه‌ای حق به جانب انگار که پادشاهی برای بار دادن به رعیت بر ایوان قصر بیآید! می‌آید و درب باجه را باز می‌کند، ظاهرا قبلا کارت چند نفر را کشیده! با صدای دندانه‌دار که ترس را تا عمق جان آدم فرو می‌کند می‌گوید: نان ساده فقط چند تا دارم هرکی کنجدی می‌خواهد کارت بدهد...
من از بغل دستی پرسیدم کنجدی چند است؟ گفت: دو برابر قیمت نان ساده
53 views15:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 16:31:18 رئیس‌جمهور: از اصحاب رسانه می‌خواهم که رسالت خود را در اطلاع رسانی و تبیین دقیق خدمات دولت به انجام برسانند


طنزیمات اردبیل:

آیا از صدمات دولت به قشر ضعیف نیز می‌توانیم چیزی بگوییم
یا فقط باید از خدماتش به قشر غنی جامعه حرف بزنیم؟

به طنزیمات اردبیل بپیوندید

https://t.me/tanzardabil

https://eitaa.com/tanzemateardabil/11
189 views13:31
باز کردن / نظر دهید