#داستان_کوتاه ملايى در گذر از راهی به گودال پر آبی افتاد و ن | 🔥تاریخ ممنوعه!🔥
#داستان_کوتاه
ملايى در گذر از راهی به گودال پر آبی افتاد و نزدیک بود غرق شود. شروع به فریاد زدن و کمک خواستن کرد. چند نفری آن اطراف بودند. یکی کنار گودال خم شد و دستش را به سمت ملا گرفت و گفت دستت را به من بده. ملا از دادن دست خودداری کرد و مرد دومرتبه گفت اى شيخ دستت را بده. ولی انگار نه انگار. پیرمردی آنجا ایستاده و نگاه میکرد به فرد ناجی گفت:
نگو دستت را بده، بگو دستمو بگیر! مرد اینبار گفت شيخ دستمو بگیر؛ ملا دستش را داد و از چاله بیرونش کشیدند. مرد ناجی از پیرمرد پرسید سّر این حکمت چه بود؟ گفت: یادت باشد که ملا ها فقط عادت به گرفتن دارند و دست بگیرشان دراز است و در عوض هرگز چیزی به کسی نداده اند...