Get Mystery Box with random crypto!

نگاهی به شخصیت ' #گل_محمد' قهرمان مشهور رمان 'کلیدر' دولت آباد | تاریخ و ادبیات کرمانجی

نگاهی به شخصیت " #گل_محمد" قهرمان مشهور رمان "کلیدر" دولت آبادی

#گل_ممد_از_رمان_کلیدر

پاری دودیان

محسن قدیمی

بابقلی بندار شیرو را طبق وعده‌ای که به ارباب آلاجاقی داده است، به شهر به خانه او می‌فرستد. چندی بعد بلقیس که برای کاری به خانه ارباب آلاجاقی به #سبزوار رفته است، شیرو را در آنجا می‌بیند و با خود به میان خانواده می‌آورد، اما هیچ‌یک ازمردان خانواده باشیرو از در آشتی درنمی‌آیند و او تنها و دلشکسته به قلعه‌چمن برمی‌گردد

@tarikhkormanji

چند روز بعد #جهن‌خان_بلوچ که با بابقلی بندار معامله #قاچاق_تریاک دارد، برای وصول مطالبات خود از او، با چند سوار به قلعه‌چمن می‌آیند. بابقلی بندار در قلعه چمن نیست و جهن خان، ماه‌درویش را که حاضر نمی‌شود جای او را نشان بدهد، از بالای پشت‌بام به حیاط خانه پرت می‌کند. ماه‌درویش از آن به بعد علیل و زمینگیر می‌ماند. جهن‌خان، شیدا پسر کوچک بابقلی بندار را به گروگان با خود می‌برد. همان روز موسی که از شهر برگشته است به گودرز بلخی –یکی از ساکنان قلعه چمن که ستار با او رفت و آمدهایی دارد- خبرمی‌دهد که ستار در پی حادثه‌ای در شهر دستگیر شده است.

@tarikhkormanji

چندی بعد خان‌محمد پسر بزرگتر #بلقیس که چندسالی در زندان بوده، آزاد می‌شود و پیش کسان خود می‌آید. همان شب گل‌محمد و خان‌عمو برای دیدن او به چادرها می‌آیند. صبح روز بعد استوار اشکین و امینه‌هایش که در تعقیب گل‌محمد هستند، به آنجا می‌رسند و او را دستگیر می‌کنند. #گل‌محمد در زندان با #ستار هم‌بند است. ستار نقشه‌ای برای فرار گل‌محمد و چند تن دیگر می‌کشد. نقشه با موفقیت انجام می‌گیرد. وقتی گل‌محمد به چادرها می‌رسد، مارال پسری به دنیا آورده است. همان شب گل‌محمد همراه با #خان‌عمو و #بیک‌محمد به رباط کالخونی به سراغ پسرخاله‌شان علی‌اکبر حاج‌پسند می‌روند و چون مطمئن هستند که علی‌اکبر حاج‌پسند، گل محمد را لو داده است او را می‌کشند و گوسفندهایش را با خود می‌برند.

@tarikhkormanji

روز بعد از فرار زندانیان، خبر حمله آنها به رباط کالخونی، به ستوان غزنه می‌رسد و او با سرعت به طرف کالخونی راه می‌افتد. موسی که با تشکیلاتی که در شهر است، ارتباط دارد، اعلامیه‌هایی را با خود می‌آورد و در دهات اطراف به دست بعضی از دهقانان می‌رساند. این روزها در اغلب روستاها، بحث‌هایی موافق و مخالف بر سر گرفتن املاک ارباب‌ها درگرفته است. در همین روزها شیدا که موفق به فرار شده، به #قلعه‌چمن می‌رسد و بابقلی بندار برای حفظ جان شیدا، او را به پناهگاه گل‌محمد می‌فرستد.
@tarikhkormanji

گل‌محمد و همراهانش شبی به قلعه سنگرد می‌روند و از نجف ارباب می‌خواهند که تفنگ‌ها و فشنگ‌های خود را به آنها بدهد و وقتی به قلعه میدان برمی‌گردند، با حمله استوار اشکین و امنیه‌های او مواجه می‌شوند اما گل‌محمد و مردانش موفق می‌شوند آنها را بکشند. گل‌محمد دو امنیه‌ای را که زنده مانده‌اند، با #گوش_بریده به شهر روانه می‌کند، از آن روز به بعد، آوازه شجاعت و قدرت گل‌محمد در دهات و قلعه‌های اطراف می‌پیچد.
@tarikhkormanji

چندی بعد سرگرد فربخش ستار را از زندان آزاد می‌کند و او را پیش گل‌محمد می‌فرستد تا به او بگوید که مایل است گل‌محمد را ملاقات کند. فربود رئیس تشکیلات موافقت می‌کند که ستار پیغام سرگرد را به گل‌محمد برساند. ستار در سر راه خود به گروه امنیه‌هایی برمی‌خورد که برای پیدا کردن گل‌محمد دارند به قلعه چمن می‌روند. #عباسجان #پسر کربلایی_خداداد، پیرمرد ثروتمندی که زندگی گذشته را از دست داده است- به تازگی به خدمت بابقلی بندار درآمده است و همان شب پیام‌هایی از ارباب آلاجاقی برای او می‌آورد. آلاجاقی از #بابقلی_بندار خواسته است که هم گل‌محمد را از آمدن امنیه‌ها باخبر کند و هم سعی کند امنیه‌ها را به راههایی بفرستد که موفق به یافتن گل‌محمد نشوند. علاوه بر آن سرگرد فربخش هم به بابقلی بندار پیغام داده که نمی‌خواهد بین گل‌محمد و خان‌نایب، #رئیس_امنیه‌ها درگیری و برخوردی پیش بیاید.

@tarikhkormanji

آن شب ستار مخفیانه با #گودرز_بلخی و #موسی و چند تن دیگر از دهقانان دور هم جمع می‌شوند و در مورد مطالبات جدی خود از ارباب‌ها بحث‌هایی می‌کنند و قرارهایی می‌گذارند. روز بعد ستار به سراغ گل‌محمد می‌رود، در سر راه خود دسته خان‌نایب و امنیه‌هایش را در آن حوالی می‌بیند. نزدیک‌های غروب، گل‌محمد و دیگران، از مخفیگاه خود، حمله خان‌نایب را به سیاه‌چادرهای ملامعراج، که از یاران گل‌محمد است می‌بینند. گل‌محمد ستار را نزد ملامعراج که در این حمله مجروح شده، می‌فرستد و خود و یارانش #خان‌نایب را دنبال می‌کنند و او و امنیه‌هایش را می‌کشند.

ادامه دارد....

کانال تاریخ وادبیات کرمانجی

@tarikhkormanji