Get Mystery Box with random crypto!

کلبه وحشت

لوگوی کانال تلگرام tarsshow — کلبه وحشت ک
لوگوی کانال تلگرام tarsshow — کلبه وحشت
آدرس کانال: @tarsshow
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 9.04K
توضیحات از کانال

تبلیغات: http://t.me/tablighattdilok

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-04-13 21:15:30 برای داشتن تبادل و همکاری با هر آماری به ایدی زیر پیام بدید
@negar_ahmadiaan
3.7K views18:15
باز کردن / نظر دهید
2022-03-20 20:40:58 داستان چن یونگ فنگ، یک لاشخور اهل چین است که به دلیل رقابت شدید به یک قاتل سادیست تبدیل می شود.

بین فوریه و مه 2003، مردم شهر ونژو در استان ژجیانگ توسط یک قاتل زنجیره‌ای وحشت زده شدند حدود 10 نفر در آن دوره در شرایط بسیار اسفناکی جان باختند. اجساد قربانی در وضعیت تکه تکه شده و در سطح شهر پراکنده شده بود.چن یونگ فنگ شخصیت پشت این وحشت خونین بود. در ابتدا او به عنوان یک زباله گرد کار می کرد که از یک سطل زباله به سطل زباله دیگر سرگردان بود. اما وقتی رقابت بین رفتگران دیگر شدیدتر شد، چن سپس به روش‌های سادیستی روی آورد. چن برای انجام این اقدام ابتدا زباله گرد های دیگرو به خانه خود دعوت می کرد. پس از آن، بلافاصله آن ها را می کشت اجساد را تکه تکه می کرد و سپس آن ها را در نقاط مختلف شهر ونژو پخش می کرد. او همچنین پولی را که قربانیش با خود حمل می کرد می دزدید قتل های وحشیانه چن تنها زمانی آشکار شد که پلیس به خانه او آمد و از او خواست که دوچرخه ای که جلوی خانه اش پارک شده بود رو جا به جا کند اما وقتی آقای چن در را باز کرد پلیس شوکه شد ان ها متوجه شدند که داخل خانه پر از خون است
قتل های چن چندین سال کابوس مردم شهر بود.بعد از اعتراف چن، پلیس موفق شد 229 عضو بدن را از نقاط مختلف شهر ونژو جمع آوری کند. از آنجایی که تعداد اندام های پیدا شده خیلی زیاد بود ، پلیس برای نگهداری قطعات از 29کیسه بزرگ استفاده کرد.
چن هم بعد از مدتی بعداً به اعدام محکوم شد...

@tarsshow
8.5K views17:40
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 21:33:34
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد ”
نوروز مبارک

دانلود آهنگ های شاد نوروزی از ملوبات
https://t.me/melobot?start=NrcPF
https://t.me/melobot?start=NrcPF
7.4K views18:33
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 20:40:30 #داستان_ترسناک داستان این کتاب از وقایع واقعی گرد اوری شده و بعد از خواندن داستانهای جالب شما و علاقه ای که از خوانندگان مشاهده کردم تصمیم بر این گرفتم تا یکی از داستانها را به اشتراک بگذارم تا شما خوانندگان عزیز هم از خواندن این داستان لذت ببرید. در یک…
6.7K views17:40
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 20:40:25 #داستان_ترسناک

داستان این کتاب از وقایع واقعی گرد اوری شده و بعد از خواندن داستانهای جالب شما و علاقه ای که از خوانندگان مشاهده کردم تصمیم بر این گرفتم تا یکی از داستانها را به اشتراک بگذارم تا شما خوانندگان عزیز هم از خواندن این داستان لذت ببرید.

در یک غروب خوب اواسط تابستانی بین ساعت هجده الی نوزده من و خواهر بزرگم با دوتا از بچه های همسایه به نامهای باربارا و آن ایوانز که هر دو از من بزرگتر بودند در یک مزرعه ای به نام کائی کلد که نزدیک خانه ی آنان بود بی خبر از همه جا نزدیک پرچین و زیر یک درخت مشغول بازی بودیم و فاصله ی زیادی با سنگ چین که به خانه منتهی میشد نداشتیم . ناگهان یکی از ما در وسط مزرعه متوجه گروهی شد که نمیدانم آنها را چه بنامم . نه زن بودند نه مرد و نه بچه. باشور و هیجان میرقصیدند. فاصله شان از ما کمتر از صد متر بود تعداشان هفت هشت عدد بود به علت حرکتهای تند و چابک آنها و ترس و وحشت خودمان از دیدن منظره ای غیر عادی بخوبی نمیتوانستیم بر آوردشان کنیم همگی تقریبا یک لباس یکسره جذب قهوای رنگ به تن داشتند لباسی که بی شباهت به یونیفرم ارتشی نبود . کلاه نداشتند و موهای بلند و بور آنها در برابر باد همچون قاصدک به رقص در آمده بود همگی لباس متحد الشکل داشتند که پارچه ای لچکی از کمر تا میان پاهای خود بسته بودند . به نظر میرسید از لحاظ قد و قامت از ما ریزتر هستند بیشتر به آدم کوتوله های ریز نقش میماندند. ما با دیدن آن منظره وحشت انگیز از یکدیگر میپرسیدیم آنها چه چیزی ممکن است باشند چون برای اولین باری بود که چنین موجودات عجیبی میدیدیم نه شبهاهتی به حیوانات داشتند و نه ما تا آن روز حیوانی را که چنین البسه هایی عجیب و نامتارفی که بر تن کنند را ندیده بودیم و نه وقت رقص و پایکوبی بود و مهم تر از همه اینکه با انسانها خیلی فرق داشتند .

به هر حال هراسان بازی خود را رها کردیم و به سمت پله ها دویدیم . اما همچنان حواسمان به آنها بود . ناگهان یکی از آنها به به حالت دو که همراه با جیغهایی کر کننده به سمت ما آمد . من که مواظب کوچکترها بودم آخرین نفر به پله ها رسیدم . وحشت و دلهره ام وصف ناپذیر است آن موجود بی رحم و خشن که بهتر است او را جن نام گذاری کنم درست پایین پای من بود و دستش به پاشنه ی پایم میرسید. حالا که به خوبی میتونستم او را ببینم سیه چرده و پیر و عبوس بود و از دیدن او بشدت ترسیدم و با صدای بلند جیغ کشیدم وبا صدای بلند جیغ کشیدم . خواهرم و دو دختره دیگر نعره میکشیدند . به هر حال به هر جان کندنی بود خودم را از دستش رها کردم . ولی آن موجود ریز نقش و ستیزه جو خود را به جلو میکشید تا مرا بگیرد به هر حال موفق نشد . با قلبهایی لرزان و فریاد زنان به سمت خانه دویدیم و خانواده ام را از خطر آگاه کردیم و همه چیز را گفتیم . مردها بلافاصله دست از قهوه خوردن کشیدند و همراه ما که هنوز میلرزیدیم به بیرون از خانه رفتیم ولی هیچ عصری از آن موجودات زشت و کریه رو مشاهده نکردیم و از هر کسی سوال کردیم هیچ کسی نشانه و ردپایی در مورد آن پدیده به ما ندادند .

ادامه داره...

@tarsshow
5.7K views17:40
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 15:05:03 #داستان_ترسناک شبی در سال ۱۹۷۳ دو فرزند خردسال مک‌دانیل از شهر اِنفیلد، ایلینوی ادعا کردند که موجودی عجیب را در حیاط خانه حین پرسه‌زدن دیده‌اند. حتی این دو ادعا کردند که این موجود ترسناک می‌خواست وارد خانه شوند. هنری مک‌دانیل، پدر این دو خیلی زود این داستان…
5.0K views12:05
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 15:04:48 #داستان_ترسناک

شبی در سال ۱۹۷۳ دو فرزند خردسال مک‌دانیل از شهر اِنفیلد، ایلینوی ادعا کردند که موجودی عجیب را در حیاط خانه حین پرسه‌زدن دیده‌اند. حتی این دو ادعا کردند که این موجود ترسناک می‌خواست وارد خانه شوند. هنری مک‌دانیل، پدر این دو خیلی زود این داستان ترسناک را به تخیل کودکانه‌ی آن‌ها نسبت داد و ماجرا را چندان جدی نگرفت. اما او اواخر همان شب نظرش را عوض کرد. مک‌دانیل بعد از اینکه با صداهای گوش‌خراش عجیبی از خواب بیدار شد، اسلحه و چراغ‌قوه‌ای برداشت تا نگاهی به بیرون منزل بیندازد. او در آنجا میان دو بوته‌ی گل رُز موجودی را دید که به گفته‌ی خودش بدنی «تقریباً شبیه به انسان» داشت. بنابراین، ‌برای مک‌دانیل خیلی زود مشخص شد که فرزندانش درست می‌گفتند. او بعداً به خبرنگاری گفت: «سه پا داشت، یک بدن و دو دست کوتاه و دو چشم صورتی رنگ به بزرگی چراغ‌قوه.»

مک‌دانیل ادعا می‌کرد این موجود از سیاره‌ای دیگر به زمین آمده
مک‌دانیل گفت که چهار گلوله شلیک کرده و مطمئن بوده که دستکم یکی از گلوله‌ها به موجود اصابت کرده است. همین نیز باعث شد تا این حیوان ترسناک از سمت خاک‌ریز‌ راه‌آهن فرار کند. حیوان به گفته‌ی مک‌دانیل در این حال صدای غرشی شبیه به گربه‌ی وحشی از خود در آورد. مک‌دانیل با دیدن جانور که توانست در سه گام از تپه‌‌ی ۲۵ متری بپرد مات و مبهوت ماند. مأموران پلیس که بعداً به محل حادثه رسیدند،‌ جای خراش‌های پنجه‌ی حیوان را روی در توری و همچنین ردپاهای او را در حیاط پیدا کردند. نکته اینکه ردپای هیولای انفیلد شبیه به سگ بود اما ۶ جای پنجه داشت. با این‌‌ حال، هیچ سرنخ دیگری که نشان از حضور موجودی غیرعادی در منزل مک‌دانیل داشته باشد در محل پیدا نشد. ماجرای مک‌دانیل بعداً سر از روزنامه‌ی محلی «ردینگ ایگل» در آورد،‌ اما به جز این ظاهراً بیشتر مردم این اتفاق را باور نکرده بودند.

ادامه داره...

@tarsshow
4.8K views12:04
باز کردن / نظر دهید
2022-03-18 21:51:38
داستان ترسناک صوتی

@tarsshow
4.6K views18:51
باز کردن / نظر دهید
2022-03-18 13:02:42 #داستان_ترسناک پسر عموی بزرگم منزل ای را خرید و همان را بازسازی کرد. همان منزل در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا به حال کسی در همان اقامت نداشت، یعنی درست از آن زمانی که مالکش یک دکتر بود و درگذشت. مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع…
4.5K viewsedited  10:02
باز کردن / نظر دهید
2022-03-18 13:02:35 #داستان_ترسناک

پسر عموی بزرگم منزل ای را خرید و همان را بازسازی کرد. همان منزل در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا به حال کسی در همان اقامت نداشت، یعنی درست از آن زمانی که مالکش یک دکتر بود و درگذشت.



مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع شده بود. یک خانه سرایداری هم کنار منزل بود….از قرار معلوم یکی از پسرهای دکتر به دختر جوان سرایدار پیشنهاد ازدواج می دهد، اما دکتر مخالفت نموده و در نتیجه دختر بیچاره خودش را پایین پله های سالن حلق آویز مي نمايد.



همان وقت رسم بود که پس از مرگ هر فرد در منزل، تا مدتی روی همه آینه ها و ساعت ها پارچه ای تیره می انداختند تا ارواح مرده ها در آنها گیر نیفتند اما از قرار معلوم دکتر از همان رسم بی خبر بود. پسرعموی من نیز که از دکوراسیون منزل بسیار خوششش آمده بودُ در مدل مبلمان و تابلوها و آینه ها تغییری ایجاد ننمود.



زمانی که در ایام عید به همراه داداش کوچکم و پسرعموهای دیگر به دیدن آنجا رفتیم، آینه ای قشنگ مقابل راه پله اعتنای مرا به خود جلب نمود. در حالی که به دقت و از نزدیک همان آینه را تماشا می کردم، متوجه شدم که چند اثر انگشت روی همان به چشم می خورد.

ادامه داره...

@tarsshow
4.2K views10:02
باز کردن / نظر دهید