Get Mystery Box with random crypto!

طاووس

لوگوی کانال تلگرام tavoos11 — طاووس ط
لوگوی کانال تلگرام tavoos11 — طاووس
آدرس کانال: @tavoos11
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 20
توضیحات از کانال

ارائه اطلاعات گردشگری , پزشکی ، هنری ، موسیقی

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2017-02-23 17:57:35 عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ، ترک تمناست بهشت

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد،همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد،همه دنیاست بهشت


صائب_تبریزی

ارسالی از جابر ...
@tavoos11
837 views14:57
باز کردن / نظر دهید
2017-02-23 09:10:21 Channel photo updated
06:10
باز کردن / نظر دهید
2017-02-23 08:51:13
فارغ از مدرک تحصیلی ، اگر پلی ساخته اید برای عبور از افکار منفی ، شما یک مهندس هستید _ روز مهندس بر شما مبارک
@tavoos11
1.0K views05:51
باز کردن / نظر دهید
2017-02-22 08:25:51 سایه ات سنگین شده ای عشق،بی ما بهتری ؟!
در نبودِ لیلی ِ مجنون و تنها بهتری ؟!

گرچه دیروزت تلف شد با من بی ادعا...
با رقیب مدعی،امروز و فردا بهتری ؟!

گرمی آغوش من عادت شد و رفتی عزیز...
با همین معشوقه ی مغرور و سرما بهتری ؟!

گفته بودی در دلت ترس است از دریای عشق ...
با همین یک قطره از آن حجم دریا بهتری ؟!

لعنتی در شعرهای من تو بودی، بعدِ من ...
بی غزل هایم وَ بی احساسم آیا بهتری ؟!

عشق پاکم را که میگفتی دروغی بیش نیست...
با خیانت،با حقیقت های دنیا بهتری ؟!

خواب هایم هم تورا کم دارد ای جان!راستی ..
سایه ات سنگین شده چندیست،بی ما بهتری ؟

ارسالی از سعید ...
@tavoos11
519 views05:25
باز کردن / نظر دهید
2017-02-22 08:23:32 قابل تامل

طبق قانون فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند

حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی،
میشود بدبختی رُبا،
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود
خوشبختی رُبا
هرچه را که می بینید،
هرآنچه را که می شنوید
و هر حرفی که می زنید،
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند


به قول حضرت مولانا :

"تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هرچیز که در جستن آنی، آنی"


ارسالی از زینب ...
@tavoos11
480 views05:23
باز کردن / نظر دهید
2017-02-22 08:22:22
عید نزدیکه , چه قشنگه که از اینجا خونه تکونی رو شروع کنیم ......
@tavoos11
492 views05:22
باز کردن / نظر دهید
2017-02-09 10:15:37 جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند...!

حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد...!

جذامیان گفتند : دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند...

حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست...!!!

غروب ، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما!!!
شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که
روزه شکستی...
حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم . روزه شکستیم ولی دل نشکستیم ...

آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم.

ارسالی از زینب ...
@tavoos11
481 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2017-02-07 23:43:37
انقدر اهداف بزرگى داشته باش كه گفتنشون به آدمهاى كوته فكر برات
سخت باشه

@tavoos11
415 views20:43
باز کردن / نظر دهید
2017-02-07 23:30:46 داستان_های_آموزنده

اعترافِ هوشمندانه

به سلطان محمود غزنوی اسبی اصیل هدیه شد، این اسب اندام و صورتی بسیار زیبا داشت.
سخن از زیبایی این اسب دهان به دهان بین مردم شهر گفته می شد، اما کسی موفق به دیدن آن نشده بود.
روز عید و مبارکی فرا رسید، سلطان محمود سوار بر اسب زیبا از کاخ خارج شد و برای سرکشی به امور رعیت به میان مردم شهر آمد.
همه مردم برای دیدن اسب گرد آمده بودند و عده ای برای تماشای بهتر بالای بام منازل رفته و هاج و واج مشغول تماشای اسب بودند.
مردی مَستِ مَست در کنج خانه نشسته بود و بیرون نمی آمد، اهل منزل و دوستان هرچه می گفتند بیا اسب اصیلِ شاه را تماشا کن او نمی آمد، به زور دستش را گرفتند و به بالای بام خانه بردند، مرد مست می گفت: آخر من با خودم خوشم و دوست ندارم اسب را تماشا کنم.

سلطان محمود با اسب زیبا و اصیلش خرامان خرامان به جلوی منزل آن مرد رسید، مردِ مست سلطان و اسبش را دید و با تمسخر بلند گفت: انقدر اسب اسب می کردید این اسب بود!؟ اگر این اسب برای من بود و در این حال خوشی که دارم خواننده ای برای من چیزی می خواند این اسب را بدون لحظه ای تأمل به او می دادم.
سلطان این سخن را شنید و بسیار ناراحت و خشمگین شد، دستور داد آن مردِ مست را زندانی کنند.
یک هفته از زندانی شدن مرد گذشت، بیچاره دید کسی برای آزاد کردنش نمی آید، پس پیامی برای شاه فرستاد:
شاهِ عالَم سلامت باشند و بفرمایند: من چه گناه و خطایی کرده ام که زندانی شده ام؟
شاه دستور داد که او را بیاورند. آوردند.
شاه به او گفت: ای بی ادب، فکر کردی خیلی زرنگی، چطور آن سخنان را به زبان آوردی؟ و از آن سخنان یاوه چه هدف و منظوری داشتی؟
مرد پاسخ داد: آن سخنان را من نگفتم!
در آن لحظه مردکی مست و احمق بالای بام ایستاده بود، آن سخنان یاوه را او به شما گفت و رفت!
من آن مردک مست نیستم، مردی هستم عاقل و هشیار.

شاه از این شکل اعترافِ هوشمندانه خندید و لباسی نو به او داد و از زندان آزادش کرد.

فیه ما فیه - مولانا

ارسالی از مهندس جبلی ...
@tavoos11
379 views20:30
باز کردن / نظر دهید
2017-02-07 10:23:15

خدايا؛
بزرگ شدن کار سختي است!

هر گاه مرا لايق بزرگ شدن دانستي،
به من دانشي ببخش تا روياي هيچکس را نابود نکنم.
و براي قلب تمامي انسان ها ارزش قايل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....

خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است
و پر و بالم بسته...
اینگونه بگویم
اسیر وابستگی های دنیا شده ام...
دلم آرامش میخواهد.

ذره ای... لحظه ای...
آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...
 مرا در حریم آغوشت جا بده
که بسیار محتاج تسکینم

ارسالی از پریسا
@tavoos11
474 views07:23
باز کردن / نظر دهید