2022-03-16 00:31:39
خيام، ابیقورسِ خالص است و مانند او درس «خوش باشی» و «وقت غنیمت شمردن» میدهد، اما واعظِ غير متعظ است، خودش به آن عمل نمیکند و در این موضوع «قالِ» محض است نه «حال»، در حالیکه حافظ و آناتولفرانس غم و اندوه ناشی از علم و قال و قيل مدرسه را با «حالِ» شاعرانه
و رندی و لاابالی گری و شور و شوق طبیعی خود خنثی میکنند. نکته جالب توجه سبك انشای این دو است که عینا از روح و حال آنها حکایت میکند. یعنی در انشاء هم علم و شعر و «قال و حال» را باهم در آمیختهاند و اعجاز بیان و عظمت کلام حافظ و جهت رجحان سبك خواجه حافظ بر سعدی و خیام، و سبك بيان آناتول فرانس بر سایر نثر نویسان فرانسه در همین است. آناتول فرانس در یکی از کتب خود میگوید:
«علوم چون از زینت و آرایش ادبی خالی بمانند و جدا شوند، خشك و بیجان میشوند و نیز آثار ادبی چون متکی به علم نباشند خالی و میان تهی خواهد بود، زیرا علم ماده اساسی ادبیات محسوب است.»
حافظ وقتی که میخواهد تعرض خیام را به قلم درآورَد، برخلاف خیام که با کمال خشکی و با روی عبوس با صراحت گفتار یکنفر عالِم - آن هم عالم بعلوم دقیقه از قبیل نجوم و هیئت و ریاضی - میگوید:
"چندین سرودست نازنین از سر دست
با مهر که پیوست و بِكين که شکست؟ "
او عين همان مطلب و معنی را با دلبری و عشوۂ شعر و ادب آمیخته مثل آنکه با خود زمزمه کند و آواز بخواند، «بادصبا» را که در عرف شُعَرا مثال رازداری است مَحرم راز خود قرار داده، در ساعت آرام، و محل خلوتی یعنی وقت سحر در لاله زاری با نهایت لطف و آرامی و چهرهئی خوش و خندان با بادصبا به گفت و شنود میپردازد:
"با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کَفَنان؟
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نهایم
از مِی لعل حکایت کن و شیرین سخنان."
برای پی بردن به این نکته لطیف یعنی سبك انشای سَحّارِ آناتول فرانس و حافظ، باید به کتب این دو نفر رجوع کرد و سالها به دقت ممارست کرد، ضمنا آثار سایر نویسندگان را هم خواند و مقایسه کرد تا بخوبی روشن شود که مقصود چیست؟ و چرا هَزّهئی را که حافظ به انسان میدهد، سعدی و سایرین نمیتوانند داد، یا اگر هزهئی بدهند موقتی و سطحی است، در حالیکه تأثير حافظ و آناتولفرانس عميق و دائم و ثابت است، بلکه به طول مدت بیشتر میشود. همانطور که درباره "اناطول فرانسه" گفتهاند که او عالیترین گل قريحهٔ لاتینی است، حافظ هم عالیترین و زیباترین گل قريحه ایرانی است.
۴- يك طبقه دیگر از نویسندگان ایرانی،
عُرفا و صوفیهاند که طبقه بسیار مهمی شمرده میشوند و تأثیر عمیق در ادب فارسی و نحوه فکر ایرانی داشتهاند. این طبقه يك دنیا خوشبینی و شور و شوق و نشاط و وجدند، هرچه هست در آنها حال است، اصلا بد نمیبینند، اصولی را که مَلَكه خود دارند خوشیِ محض است، و با غم و اندوه و بدبینی هیچ قِسم سازشی ندارد. #ابوسعید_ابوالخیر یا شیخ فریدالدین #عطار یا #مولوی و یا شیخ عراقی و امثال این بزرگواران،
وجود را «خيرِ محض» و «محضِ خير» میشمارند، یعنی جز خدا چیزی نمیبینند و معتقدند که هرچه هست خداست و غیر از او چیزی نیست، بنابر این هیچ چیز بدی وجود ندارد و هرچه ما سوی الله است خیال و سراب است، حقیقت یکی است. او شخصیت خود را در مقام فنا بحدی پرورش داده که خود را خدا میبیند و خدا میداند آنچه در اوهست نشاط و وجد است. در تمام گفتههای مولانا جلال الدین رومی یك بیتِ غم انگیز وجود ندارد. البته در ذکر این طبقات باید از مقلدین و مُتَشبهين صرف نظر کرد، زیرا در هر یکی از طبقات مذکوره چند نفر مقلد طوطی صفت سطحی پیدا شدهاند که بهترین نمونهٔ طوطی صفتی آنها گفتار آنهاست و در نخستین نظر گاهی انسان فریب میخورد، ولی همین که قدری مأنوس شد دُر را از خزف تمیز خواهد داد. (الخ)
بحثی در تصوف، ص ٣۵ _ ٤٠
ادامه در مطلب بعد
@tazvir2
1.4K views21:31