#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_176 _میذاری ب | ختم اذکار
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_176
_میذاری بیام تو از جلوی درکناررفت وارد خونه شدم یه خونه ۸۰متری کوچیک که بدجوری نامرتب بود بادیدن سامان وفواد به طرفشون رفتم بادیدنم ازحاشون بلندشدن _سلام خوش اومدی _ممنون روی مبل راحتی کرم رنگ نشستم وروبه سامان لب زدم _میخوام برام ازهمون مارکی که خودت سیگارمیکشی سفارش بدی پولش مهم نیست باچشما ی گردنگاهم کرد بااخم نگاهش کردم که خودش وجمع کردولب زد _باشه فقط ی کم طول میکشه _کی میرسه دستم _تا روزتولد می رسونم بهت _خوبه فعلا خودت میتونی بهم چندنخ قرض بدی سرتکون داد وازجیب کتش بسته شیک سیگار روبه طرفم گرفت _مال تو سر یع ازش گرفتم _ممنون فندک مربع نقره ای ش روبه طرفم گرفت که ازش گرفتم _اینم یادگاری ازطرف من به تو _ممنونم ازجام بلندشدم _من دیگه میرم هزینه اشو بگومیزنم به کارتت روبه فواد وحامی که با بهت نگاهم می کردن خداحافظی کردم وسریع ازخونه خارج شدم سوارماشین شدم وباسرعت ازاونجام دورشدم پشت چراغ قرمز ایستادم یه نخ ازسیگار روکنج لبم گذاشتم و بافندک روشنش کردم شیشه ماشین روکمی دادم پایین وکامهای عمیق ازسیگارمی گرفتم ودود رو حلقه حلقه میدادم بیرون زندگی منم مثل این سیگار دودشد رفت روهوا بغضم بدجورگلوم رو تحت فشارقرارداده بود دلم گرفته بود به اندازه تمام عمرم اشکم چکید واولین فیلترسیگار رو از شیشه انداختم بیرون دومین سیگار رو روی لبم گذاشتم وروشنش کردم که چراغ سبز شد ماشین روبه حرکت دراوردم وهمینطور پک های قو ی وپشت سرهم می زدم بارسیدن جلوی برج کوفتی باخشم ماشین روپارک ازماشین پیاده شدم و فیلترسیگاردود شده ارو زیرپام له کردم و وارد برج شدم دکمه اسانسور روزدم وارداسانسورشدم چشمام روبسته بودکه یهو اسانسورای ستادخواستم از اسانسورخارج شم که بادیدن هیراد دستام ازخشم مشت شداین فکرکرده کیه که برا ی من اخم کرده بودامروز وقتی به یکی زیادرومیدم همین می شه حتی دیگه نگاهش نکردم سلام هم نکردم چرابایدبهش سلام کنم وقتی انقدربیشعوره که جواب سلامم رو نمیده کنارم ا یستاد حتی خودم روکنارنکشیدم که شایدبهم بخوره خب فدای سرم چشمام روبسته بودم که باایستادن اسانسور باخشم ازاسانسورخارج شدم درب خونه اروبازکردم واردخونه شدم ودر خونه اروکوبیدم به طرف اتاقم رفتم وارداتاق شدم لباسام روعوض کردم ورو ی تخت درازکشیدم