2022-05-12 03:21:55
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_172
_میخواین بریم دکتر
به طرف صدا سرم چرخید که دیدم زل زده بهم
لبخند زدم
_نه ممنون خوب می شم
_از حالت معلومه چقدر دردداری خب دخترم پاشوباهیرادبرودکتر
_نه بابا خوب میشه فقط اگه میشه من زودتربرم خونه
_کجاهنوزشام نخورد یم
_فکرنکنم باای ن دردبتونم شام بخورم دستتون دردنکنه همه چی فوق العاده بود اگه
اجازه بدیدمن برم
_اینطوری که خیلی بدمیشه ولی خب نمیتونیم دردکشیدنتوببینیم باشه مادربروفقط
صبرکن یکم برات غذابکشم باخودت ببرفردانهاربخور
سرم روتکون دادم که ازجاش بلندشد منم ازجام بلندشدم وبه طرف اتاق هستی رفتم
خیلی سریع مانتوم روباشال سرم کردم ازاتاق خارج شدم که مادرهستی باظرف غذابه
طرفم اومد
_یه مسکن بخوربخواب ایشالا خوب میشی
_چشم ممنون
به هیراد نگاه کردم
_بازم تولدتون مبارک
لبخندجذابی زد
_خیلی ممنونم
بالبخندسرتکون دادم وازشون خداحافظ ی کردم وازخونه خارج شدم
تادم درهمراهیم کردن بعدازا ینکه بازازشون خداحافظی کردم رفتن داخل بادست ی که
میلرز ید دکمه اسانسور روزدم وارداسانسورشدم بغضم اونقدر دردناک بودکه جلو ی نفس
کشیدنم روگرفته بود اولین قطره اشک چکیدروگونه ام بابازذن اسانسوراروم
ازاسانسورخارج شدم ودرب خونه اروبازکردم واردخونه شدم وباقدمای لرزون وارداتاقم
شدم لباسام روعوض کردم وروتخت درازکشیدم امالحظه ا ی خوابم نبرد دلم بدجورپربود
بدجور دلم گرفته بود دلم برا ی خونواده ام تنگ شده
تاصبح فکروخیال نذاشت چشم روهم بذارم صبح زود ازجام بلندشدم ویه دوش اب سرد
نیم ساعته گرفتم لباسام روکه یه تاپ گردنی مشکی حر یر وشلوارغواصی بودتن کردم
ازاتاق خارج شدم همینطورکه موهای خیسم دورم ر یخته بودوارد اشپزخونه شدم و قهوه
ساز رو روشن کردم ماگم رو توجامخصو ص گذاشتم وچشمام روبرا ی چندلحظه بستم که
باشنیدن صدا ی گوشیم لیوان رو رهاکردم باشکستن لیوان باچشمها ی وحشت زده به
سرامی ک اشپزخونه که پربودازخورده ها ی ماگ وقهوه ام نگاه کردم صدا ی گوشیم رومخم
بودپس بیخیال پاتندکردم از اشپزخونه خارج شم که یه لحظه پام رفت رو یه تی ک ازماگ
وازدرد نفسم رفت باهمون دردکه توپام پیچیده بود باسرعت ازاشپزخونه خارج شدم
گوشیم روازمیزعسلی برداشتم وجواب دادم
_بله
_سلام یلداجون خوبی
_سلام ممنون حامی توخوبی
_خوبم زنگ زدم بهت بگم اخرهفته تولد فواده توهم حتما بایدباشی بعدازظهربیا مغازه
تالباسی که بایدبپوشی روبهت بدم
_باشه
_فعلا خدافظ
بی حرف گوشی روقطع کردم وخودموپرت کردم رومبل پام روبالااوردم بادیدن کف پا ی
خونیم ابروهام توهم گره خورد خدای افقط همینوکم داشتم
هووووف
یه روزخوش به من نیومده
ازجام بلندشدم وارداشپزخونه شدم واول کف اشپزخونه اروتمیزکردم بعدباحرص ازکابینت
باندو بتادین برداشتم لنگ لنگون خودم رو رسوندم به حمام واردحمام شدم اول
بابتادی ن زخمم روشستشو دادم و بعد با باند پام روبستم
به طرف میزم رفتم ونشستم ومشغول طرح زدن شدم
طرح زدم وتودنیای طراحیم غرق شدم
بعدازظهربعدازخوردن یه نهارخوشمزه که مادرهی رادبرام داده بود راهی پاساژشدم
واردمغازه شدم که حامی ازجاش بلندشدو باهام دست داد
_خوبی یلد اجان
_ممنون
_هنوزدلخوری
نگاهش کردم جدی ساکت ومخوف
انگار فهمید که بایه سرفه مصلحتی لب زر
_خب واقعیتش یکی ازکارای جدیدی که طرح کردیم روبرات اوردم ببین خوشت می اد
سرتکون دادم که ازجاش بلندشدو بعدچنددقیقه یه لباس عروسکی بالا ی زانو بایقه ی
پرنسسی که اکلیلی بود وبه رنگ قرمز به طرفم گرفت از طرحش که خیلی خوشم اومده
#ادامه_دارد
@anieslari62
276 viewsanies ghasemi, 00:21