Get Mystery Box with random crypto!

جلد دوم دزدیدمت

لوگوی کانال تلگرام text_nia — جلد دوم دزدیدمت ج
لوگوی کانال تلگرام text_nia — جلد دوم دزدیدمت
آدرس کانال: @text_nia
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ.
دزدیدمت، شهرزاد💜
به قلم ✍:نیـاز بانو...
پایان خوش❤

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-06-26 23:46:47 عشقای دلم پارت جدید آقای الف رو داخل این پیج خوندید؟
http://Instagram.com/_u/nafass_home
409 views20:46
باز کردن / نظر دهید
2019-03-03 12:52:43 جلد دوم دزدیدمت pinned Deleted message
09:52
باز کردن / نظر دهید
2018-08-16 22:35:06 _خیالت تخت همه چی تحت کنترله سند هم گذاشته شد منتظر توئه بیای ببینیش...

_همون تاریخ؟

_همون تاریخ هماهنگ شد‌.

تلفن بوقی خورد که با دیدن اسم آیناز هول شدم و گفتم:

_بعدا بهت زنگ میزنم فعلا.

و سریع جواب آیناز رو دادم:

_تو از صبح کجایی؟ نمیدونی منتظرتماستم؟
خواب موندی نه؟ مگه بهت نگفتم ساعت تنظیم کن هر روز صبح زنگ بزن هان؟

جواب نمیداد..!
با عصبانیت داد زدم:

_کدوم گوری رفتی؟

با صدای گرفته گفت:

_آهی؟

نگرانی تو وجودم سرازیر شد:

_چیشده آیناز؟

_میتونی بیایی اینجا؟؟

روی صندلی وا رفتم..:

_برای.. برای نیاز اتف.......اتفاقی افتاده ؟؟

بغضش شکست و گفت..:

_آهی بیا من میترسم.

درحالیکه به سرعت به سمت در میرفتم گفتم..:

_آیناز جون مامان بگو چیشده؟
نیاز چش شده؟؟

با فین فین گفت:

_ما الان بیمارستانیم آهی‌‌..‌.

رو به منشی گفتم:

_تا یک ساعت دیگه یه بلیط برای گیلان بگیر! فقط‌زود !
من میرم فرودگاه آماده باشه.


_بله بله حتما...

به آیناز گفتم:

_چرا بیمارستانید؟نکنه بلایی سرش اومده؟
درد داره؟

هقی زد:

_خونریزی داخلی داره آهی...
از وقتی اومدیم بیمارستان تا الان تو بخش مراقبت های ویژه اس.

ترس داشت فلجم میکرد که ادامه داد و نالید:

_احتمال سقط داره آهی...جون خودش و بچه درخطره.

صدای هول آیناز باعث شد ساکت بشم.

_دکتر دکتر چی شد؟

با شنیدن صدای غریبه ایی که گفت:

_متاسفم..

آیناز جیغ بلندی کشید که گوشی از دستم افتاد.‌.‌.
68.9K views19:35
باز کردن / نظر دهید
2018-08-16 22:34:57 #پارت_269
38.5K views19:34
باز کردن / نظر دهید
2018-08-16 22:34:23 “آهی“

از کنار میز منشی رد شدم و گفتم:

_بیا توی اتاقم.

کیفمو روی میز گذاشتم و نشستم...

با سینی پر اومد داخل و فنجون قهوه و کیک رو گذاشت روی میز و گفت:

_سلام صبح بخیر مهندس...
از صبح شرکت افق برای قرارداد جدید زنگ زد و شرکت محمد اسلامی هم زنگ زدن ولی نگفتن چه کاری هست و همین طور به آقای ماکیانی زنگ زدم در مورد اون مسئله که بهش گفتید حرف بزنه . خانم نسیمی مدیر شرکت سهند هم اومدن اینجا ولی زود رفتن و گفتن که برمیگردن.

نفس عمیقی کشید و ساکت شد.

بدون اینکه سرمو بالا بیارم گفتم:

_قرار افقو بزار برای هفته ی آینده به اسلامی زنگ بزن بگو تا هفته ی اینده مهندس نیست.
نسیمی اگه اومدبگو نیستم.
با ماکیانی هم تماس بگیر و به اتاقم وصل کن.

_چشم مهندس ...

و از اتاق بیرون زد...

ساعت ۱۱ ظهر بود و هنوز خبری از تلفن هر روزه ی آیناز نبود‌.

کم کم داشتم نگران میشدم.

تلفن که زنگ خورد از فکر بیرون اومدم.

_سلام آهی ...

نفسمو بیرون دادم و گفتم:

_سلام ودرد میدونی از کی منتظر تماستم علی؟

_به جون ده تا بچم خیلی مشغولم‌. امروز تونستم بالاخره تمومش کنم.

_حالا همه چی اوکی شد؟!
26.8K views19:34
باز کردن / نظر دهید
2018-08-16 22:33:35 #پارت_268
23.2K views19:33
باز کردن / نظر دهید
2018-08-15 21:35:46 دستمو فشار داد و موهامو نوازش کرد.
استرس و ترس آیناز رو احساس میکردم.

پشیمانی و نگرانی رو تو نگاه مریم جون خوندم.

با درد گفتم:

_نکنه برا بچم اتفاقی بیوفته مامان؟

بغلم کرد و گفت:

_خدانکنه عزیزکم خدانکنه خوشگلم اینا عادیه ...

زمزمه کرد:

_اینا عادیه...


دوباره پایین اومدن خون رو احساس کردم و این بار خیس شدن شلوارم هم باهاس همراه بود که مریم جون و آیناز دیدن...
از گریه ی زیاد نفسم بریده بود ...

آیناز با لرزش گفت:

_مامان لباساتو بیارم؟؟

چشمی روی هم گذاشت که زنگ در به صدا در اومد. با هول به سمت در دوید و درو باز کرد.

پابه پاش میومد و داشت حالمو براش توضیح میداد.

دکتر بالا سرم نشست و بعد از معاینه ی سطحی دستشو روی شکمم گذاشت و فشار داد:

_اینجا درد میکنه؟!

سرمو تکون دادم و گفتم..:

_اینجا خفیفه اما..

هنوز جملمو کامل نکردم که دستشو پایین تر آورد و فشار داد که از درد جیغ بلندی کشیدم و چشمام سیاهی رفت.
20.3K views18:35
باز کردن / نظر دهید
2018-08-15 21:35:30 #پارت_267
18.3K views18:35
باز کردن / نظر دهید
2018-08-15 21:34:41 دلم یهو بهم پیچید و باعث شد جیغ آرومی بزنم و نیم خیز بشم.

بعداز دو دقیقه دسته ی در بالا پایین شد و‌ صدای مریم جون اومد:

_نیاز ،مادر چیزی شده؟

ازدرد به خودم میپیچیدم‌‌.
صداشونو میشنیدم اما نمیتونستم از جام تکون بخورم.

به سختی بلند شدم که از شدت درد ضعف کردم و روی زمین افتادم.

صدای افتادنم رو که شنیدن جیغ آیناز بلند شد و در محکم کوبیده شد:

_نیاز دروباز کن نیاااااااز‌‌‌...

خودمو روی زمین کشیدم و همین که نیمخیز شدم و دستم به دسته رسید احساس کردم چیزی ازم خارج شد.

از ترس به هق هق افتادم. در که باز شد مریم جون با دیدنم یا خدای بلندی گفت و خم شد بغلم کرد..:

_چیشده نیاز؟؟؟؟؟!

با نفس نفس و با دردلب زدم :

_درد دارم ما..مان داره ... داره ازم خون... میاد.

آیناز با دو اومد توی اتاق و گفت:

_مامان به اورژانس زنگ زدم.
17.0K views18:34
باز کردن / نظر دهید
2018-08-15 21:34:21 #پارت_266
16.0K views18:34
باز کردن / نظر دهید