Get Mystery Box with random crypto!

افسون برف نوشته ی اطلس اثنی‌عشری در شهر ما برف نمی بارد. گاه | 🌫زندگی مه آلود🌫

افسون برف
نوشته ی اطلس اثنی‌عشری
در شهر ما برف نمی بارد. گاهی چند سال یک بار برفی روی زمین می بارد و همین. اما باران که می بارد، روی قله ی کوه شهر ما ( دِراک) برف می نشیند. ما آن سپیدی پاک و رخشان سر قله را به هم نشان می دهیم و شادی می کنیم. خیلی زود هوا آفتابی می شود و برف ها آب می شود و رودهای باریک از کوه جاری می شود. در شهر ما وقتی برف می بارد، بسیارند کسانی که توی برف ها راه می روند، آدم برفی می سازند، عکس می گیرند و شادی می کنند. لحظه های بارش و تماشای آن برف دانه ها، مرا از شگفتی گیج می کند. همیشه برایم مثل جادو بوده، برف دانه ها، برف دانه ها، برف دانه ها و بعد ناگهان سپیدی زمین. راه رفتن در انبوه برف ها و آن سپیدی سپید، مرا جادو می کند. هیچ نیست و فقط برف است. جهان، پنهان و پوشیده و راز آمیز شده، درختان با شاخه های سپید، تپه ها، دشت ها و تمام افق ها تا دوردست سپیداسپید. برف، خاطره ی بسیار دوری از کودکی را در یادم زنده می کند. رفته بودیم یک جایی، شاید همین سپیدان نزدیک شیراز که ما بچه ها برف را ببینیم و ایستادیم کنار راهی و کوهی که پر از برف بود و سپیدی ِ برف چشمم را زد. آن لحظه همیشه یادم هست. سپیدی درخشانی که چشمم را زد. بعد لمس برف که مثل یخ بود و دستم را سرد و کرخ کرد. هنوز صدای مادرم در گوشم هست : برف تمیز را با شیره ی انگور می خورند. و این حرف برایم عجیب بود. برف پاک کن های ماشین تکان می خورد. هوا سرد بود. من و عباس و لعیا سراسر راه روی شیشه ی پنجره دست می کشیدیم تا بیرون را ببینیم و برف را. همیشه تماشای برف مرا به دوردست خاطره ی کودکی ام می بَرَد. امتداد همان افسونی که نخست بار برف را دیدم.
http://t.me/AtlasiNameh