بدون طناب و توپ و كلاه و دماغ قرمز، روبهروی زن پشت میز توی یك | کافه استوری
بدون طناب و توپ و كلاه و دماغ قرمز، روبهروی زن پشت میز توی یك رستوران نشسته و به خودش میگوید: " نباید بفهمد من یك دلقكم." دستش را به طرف صورتش میبرد تا مطمئن شود آن دماغ توی صورتش نیست. چند بار با خودش تكرار میكند: " او نمیداند، پس باید جدی باشم."