The Sky

2022-08-22 11:57:14 امروز، همه ی سعیم رو کردم. از هرکسی که فکر می‌کردم می‌تونه کمکم کنه، کمک خواستم. تا نیمه شب قلم زدم و الان، حس می‌کنم رسالتم رو در حق خودم تموم کردم. رو به روی اون جمع، توی اون شلوغی، پنج دقیقه به هیچی فکر نکردم جز تو.
ازت متشکرم. متشکرم که دایی خوب من بودی. باز کردن / نظر دهید

2022-08-22 10:39:29 تو رادیو بودم مدتی. تو شرکت سروش بودم. کم بودم، اما تجربه های کمی بدست آوردم که حس کنم فعلا همین کافیه.
اما نیست. الان، اینجا، تو دانشگاه احساس می‌کنم من هیچی ندارم و حالا مقابل همه ام.
من خالی ام. من هیچی نیستم. من اینجا چیکار میکنم؟
پشت این پرده ی مادی، هیئت علمی نشسته. دانشجو نشسته، مدیر و معاون نشسته. من به چی مسلحم؟ هیچیِ مطلق‌.
از اینا نمی‌ترسم. از هیچکدوم از این ادمهای توی قالب استاد و مدیر نمی‌ترسم.
من از این پرده ی نادیده می‌ترسم. از این حجاب نامرئی که میترسم من برای ادای کلمات نابالغ و خامم کم باشم.
کم هستم. خیلی کم هستم.
خدایا، ای کاش کمکم کنی. ای کاش به قدر و منزلت چیزی که در تصورم بود، یه قطره، یک قطره ازش رو بهم ببخشی. کمکم کن.
نگران خامی بیانی هستم که از قلم من ترواش کنه و برای وصف چیزی که در قدر و قامت مخاطبم بود، نگنجه... باز کردن / نظر دهید

2022-08-21 21:35:43 سارا=))))))
رفته برای کلاس اول کیف بخره=)))))
بین دوتا کیف مونده=))))))))))
اندر دین در کرده=)))))))))))))))))))))))))))))) باز کردن / نظر دهید

2022-08-21 20:13:47 آیا این کاربر امشب به خوراک بندری خواهد رسید؟ باز کردن / نظر دهید

2022-08-21 11:34:04 سخت ترین کار دنیا قبل از معدن، اینه که بری خونه ی مادرجونت و ثابت کنی من گشنه نیستم. چیزی نمیخورم.
تا ده کیلو اضافه وزن بهت ندن باور نمیکنن سیری. بخدا باز کردن / نظر دهید

2022-08-21 11:05:02 آسمون شب جادویی ترین خلقت تو دنیاست. باز کردن / نظر دهید

2022-08-21 10:57:02 دیشب داشتم می‌گفتم چقدر دلم میخواست که قبل از تابستون، برم از گلزار رولت و بستنی بخرم و برم رو نیمکت خودم توی پارک، بستنیمو بخورم و آدمها رو ببینم و بنویسم.
دلم می‌خواست یکروز با مامان بریم و ماگ آسمون شب بگیریم، می‌خواستیم دکوری مسی بگیریم.
دلم می‌خواست یکروز بابت همه ی پارگی های مقاله و ریسرچمون با نگار جشن بگیریم.
خوبم. خیلی خوبم اما هنوز حس میکنم برای زندگی ذوق ندارم.
به عسل گفتم برام آهنگ قشنگ بفرست، اما بعد یکهفته دست دست کردن فهمیدم ذوقی ندارم.
برای آهنگ های خوب و قشنگ، برای پیاده روی، برای نوشتن، برای درس خوندن، برای جشن و برای رولت و بستنی.
اما،

همه چیز گذراست و گذر زمان اونقدر جادویی و پیچیده هست که یهو سر برگردونی و ببینی وسط یه معرکه ی دیگه واستادی.
و اصلا، مگه زیبایی زندگی همین نیست؟ باز کردن / نظر دهید

2022-08-20 22:58:08 یک یادداشت برای آینده: همه چیز گذراست‌. باز کردن / نظر دهید

2022-08-20 21:13:20 این دفعه برم دکتر، فشارم پایین باشه، دکتر خودش همونجا منو به قتل میرسونه باز کردن / نظر دهید

2022-08-20 11:19:29 اولین تارموی سفید رو هم بین موهات دیدی و از این به بعد همه چیز تکراریست. باز کردن / نظر دهید