Get Mystery Box with random crypto!

برگشت سیگارشو گذاشت روی لباش همونطور که مشغول روشن کردنش بود ب | [ مَن ]

برگشت سیگارشو گذاشت روی لباش همونطور که مشغول روشن کردنش بود بهم گفت: “ نه که دوستت نداشته باشم، نه. فقط می ترسم ازت. پیچیده ای. همونقدر که نداشتنت سخته، داشتنتم سخته. همونقدر که بلدی منو بخندونی، بلدی اشکم رو دربیاری. همونقدر که شعر حفظی و برام می خونی، فحشم بلدی. همونقدر که نرمی، زمختی. همونقدر که معمولا مؤدبی، اگه لازم باشه بی ادبم می شی. آدم نمیتونه بهت اعتماد کنه و کنارت آروم بگیره. همونقدر که بلدی امن باشی و آروم، ممکنه آدم رو پرت کنی ته دره. یه جایی که جنازه آدمم پیدا نشه. همه اینا رو می دونم ولی بازم نمی تونم دوستت نداشته باشم. بی زارم از این خواستنت. بی زارم ولی ازش لذت هم می برم. مثل لذت بازی کردن با دندون لق. درد کشیدن و لبخند زدن. من راستش خیلی وقته دیگه نمی دونم کدوممون دیوونه تریم.”
•قشاع