خب، گاهی آدم میخواند، رمانی نیمه تمام دارد، میرود خانه چای دم | [ مَن ]
خب، گاهی آدم میخواند، رمانی نیمه تمام دارد، میرود خانه چای دم میکند، سیگاری زیر لب میگذارد، تکیه بر بالشی میدهد و نرم نرم میخواند. خب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد. اما بدبختی این است که هر شب نمیشود این کار را کرد. آدم گاهی دلش میخواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خواندهاست حرف بزند، درست انگار دارد دورهاش میکند. اما کو تا یکی اینطور و آنهمه اخت پیدا بشود؟