Get Mystery Box with random crypto!

★داستان♥️STORY★

لوگوی کانال تلگرام tip_tops — ★داستان♥️STORY★ د
لوگوی کانال تلگرام tip_tops — ★داستان♥️STORY★
آدرس کانال: @tip_tops
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 3.43K
توضیحات از کانال

★داستــان‌ها و حکــایت هاے ٱمــوزنده ، واقعے ، عاشقـــانه ،مذهبی، زیبــا و ...★
.

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2020-01-16 16:39:49 من تکه ای از پازل خداوندم.
بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم.
میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده
همیشه هست
رهایم نمی کند
و تنهایم نمی گذارد …

من قطعه ای از زندگانی ام
تکه ای از پازل هستی
خدایم مرا آفریده تا آینه او شوم
آفریده تا جان ببخشم
امید دهم
نفس داده تا نفس دهم …

من تکه ای از پازل زندگی هستم
اگر خود را گم کنم همه چیز و همه کس ناقص می ماند.
من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد…
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
6.5K views13:39
باز کردن / نظر دهید
2020-01-16 16:39:25 خبر خوب این است که روزی کسی میاید...
در میان روزهای خاکستری تان !
دست هایتان را خواهد گرفت؛
گرمتر...
صمیمی تر
و هزار بار عاشقانه تر...
کسی که شبیه به آفتابِ
بعد از یک روز برفی ،
به تن روزهای سردتان میچسبد
کسی میاید از جنس محبت که مرهم تمام زخم هایتان میشود
و تمام ترس و کابوس هایتان را در آغوش آرامش حل خواهد کرد
کسی خواهد امد برای ساختن دوباره ی شما
که من آن شخص را معجزه ای از طرف خدا مینامم...

#سحر_رستگار
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
5.9K views13:39
باز کردن / نظر دهید
2020-01-16 16:38:50 دولت، مثل موش، روی سکه های اشرافی اش غلت میزند و کیف می کند و ما اینجا از گرسنگی درحال مردن هستیم. همه ی اینها تقصیر خودمان است. یک دست نیستیم، هرکس مشکِ خودش را می زند. کسی خاک توی سر مرغ نمی کند، مرغ، خودش، خودش را در خاک و خُل می پلکاند.
ص١۶٧٩-١۶٨٠

سالهای ابری
علی اشرف درویشیان
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
4.9K views13:38
باز کردن / نظر دهید
2020-01-16 16:38:19 فیلسوف یونانی با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد، آیا كسی سؤالی دارد؟
رابرت فولگام، نویسنده ای مشهور در بین حضار بود و پرسید جناب آقای دكتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟
همه حضار خندیدند.
پاپادروس، مردم را به سکوت دعوت كرد.
سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینه گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت موقعی كه بچه بودم، جنگ بود.
ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دور افتاده زندگی می‌ كردیم.

روزی در كنار جاده، چند تکه آینه‌ شکسته از لاشه یک موتور سیکلت آلمانی پیدا كردم.
بزرگ ترین تکه آنرا برداشتم و با سائیدن آن به سنگ، گِردش كردم؛ همین آینه‌ ای كه حالا در دست من است و ملاحظه می‌كنید.
سپس به عنوان یک اسباب بازی، شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف كمد و صندوقخانه و تاریک ترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمی‌ رسید.
از اینكه با كمک این آینه می توانستم ظلمانی‌ ترین نقاط دنیا را نورانی كنم، به قدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است.
در واقع، بازتاباندن نور به تاریک ترین نقاط اطرافم، بازی روزانه‌ من شده بود.

آینه را نگه داشتم و در دوران بعدی زندگی نیز هر وقت كه بیکار می‌ شدم، آنرا از جیبم در می‌ آوردم و به بازی همیشگی خود ادامه می‌ دادم.
بزرگ كه شدم، دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود؛ بلکه استعاره ای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم با زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم كه من، خود نور و یا منبع آن نیستم؛ بلکه نور و به عبارت دیگر حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریک ترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم.

من تکه ای از آینه ای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم.
با وجود این، هر چه كه هستم، می‌ توانم نور را به تاریک ترین نقاط عالم، به سیاه ترین نقاط قلوب انسان ها منعکس كنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسان ها شوم.
شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند.
به طور دقیق، این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم.
این معنی زندگی من است.
بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره بر دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن می تابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دست هایم كه روی بازوی صندلی به هم گره خورده بودند تاباند.

─═हई @TIP_TOPS ईह═─
4.8K views13:38
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 17:50:47 زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.

مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.

کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببر

─═हई @TIP_TOPS ईह═─
4.4K views14:50
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 17:50:36 شناخت
به سربازی گفتند چرا به جنگ نمی روی؟
گفت به خدا قسم كه من حتی یكی از دشمنان را هم نمی شناسم و هیچ كدام از آنها هم مرا نمی شناسند.
پس چطور بین ما دشمنی به وجود آمده است كه من باید با آنها بجنگم؟

کلیات عبید زاکانی
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
4.1K views14:50
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 17:50:26 مردی داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت: اگر یک قدم دیگه جلو بروی کشته می شوی مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش
مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دور و برش را نگاه کرد اما کسی را ندید. به هر حال نجات پیدا کرده بود.
به راهش ادامه داد.

به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشود باز همان صدا گفت : بایست مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد.

بازهم نجات پیدا کرده بود.
مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فکری کرد و گفت :

- اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم کدام گوری بودی
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
4.0K views14:50
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 17:50:15 آورده اند که در ایام پیشین، عقاب و روباه با هم عهد دوستی بستند.
روزی روباه از بهرِ طلبِ روزیِ بچگانِ خود بیرون رفت.
عقاب، فرصت غنیمت شمرده و بچگان را تلف کرد.
چون روباه بازآمد و مکر و حیله دوست خود را دید، گفت ان شاء الله تعالی در عرصه قلیل از وی انتقام کشم.
چون مدتی برآمد، همان عقاب از قربانگاه، پاره ای گوشت گوسفند در ربود و به خورد بچگان خود داد.
قضا را، آتش پاره ای به گوشت چسبیده بود و در آشیان عقاب در گرفت.
بچگان عقاب که طاقت پرواز نداشتند، نیم بریان شده و بر زمین افتادند.
روباه ستم دیده که در انتظار این حالت زیر آن درخت نشسته بود، روبروی عقاب بچگانش را به شوخی تمام طعمه کرد.

(خلاصه): هر آنچه از بهر دیگران پیماییم، همان از بهر ما پیموده شود.
پس باید که با دیگران چنین معامله کنیم که تلافی آن از ایشان بر ما گران نباشد.


حکایات دلپسند
محمدمهدی واصف

─═हई @TIP_TOPS ईह═─
3.5K views14:50
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 06:37:12 حتما بخوانید

روزی دم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد. روباه‌های گروه پرسیدند دم‌ات چه شد؟
چون روباه‌ها از نسلی مکار می‌باشند، گفت خودم قطع‌اش کردم!!!
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم می‌شود...
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک... احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم...

یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم... من‌که بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت!

همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند!

وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد می‌شوند، آن‌گاه به افراد باشرف و باعزت می‌خندند... گاهی هم آن‌ها را دیوانه می‌دانند!
─═हई @TIP_TOPS ईह═─
3.7K views03:37
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 06:34:58
وقتی از Tetzel کشیش قرون وسطی پرسیدند آیا پرداخت پول به کلیسا گناهان آینده را هم پاک میکند؟

کشیش پاسخ مثبت داد

سوال کننده هم پس از پرداخت پول کشیش را کتک زد و گفت: گناهم همین بود!
@TIP_TOPS
3.2K views03:34
باز کردن / نظر دهید