#اربابزاده #پارت_۲۵ #فصل_۱ بدنم شل شده بود و از ترس ت | قفل
#اربابزاده #پارت_۲۵ #فصل_۱ بدنم شل شده بود و از ترس تنم میلرزید. آخه از اون ترکه ی خیس خیلی میترسیدم، درد داشت. رد نگاهش رو که دنبال کردم به خونی رسیدم که از بین پاهام راه افتاده بود و لباسا و زمین رو کثیف میکرد. بالاخره سیما به خودش اومد و شروع…