Get Mystery Box with random crypto!

وقتی خواب بودم و در جنگل راه می رفتم و با دریا حرف می زدم، ناگ | توفان یزد

وقتی خواب بودم و در جنگل راه می رفتم و با دریا حرف می زدم، ناگهان بی آنکه چیزی بگوید، ردی از خاطره را بر جا گذاشت و رفت، چشم باز کردم، دیدم تابستان آمده است، و بهار رفته...
اری!
باز دوباره وقتی غافل و در خواب بودیم، بهاری دیگر گذشت و رفت...
پس،حالا که دیگر بهار نیست،مواظب تابستان و لحظه های تابستانی و انگورها باشیم
محمدرضا شوق الشعراء
اول تیر ۱۴۰۱
توفان یزد
@Toofaneyazd