#مسئولیت_پذیری #داستانک مردی به دربار خان زند میرود و با نال | سالنامه های نارنج و ترنج
#مسئولیت_پذیری #داستانک
مردی به دربار خان زند میرود و با ناله و فریاد میخواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش میشوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را میشنود و میپرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور میدهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند میرسد و کریمخان از او میپرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده والان هیچچیزی در بساط ندارم. خان میپرسد: وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟ مرد میگوید: من خوابیده بودم. خان میگوید: خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خوابیده بودم، چون فکر میکردم تو بیداری. خان بزرگ زند لحظهای سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر میگوید: این مرد راست میگوید ما باید بیدارباشیم.