https://www.instagram.com/p/CgrZHpGtFZF/?igshid=YmMyMTA2M2Y= @ | رو به درون
https://www.instagram.com/p/CgrZHpGtFZF/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
@towardinside
سوار اتوبوس بودم. عصرگاه، به سمت منزل.
خانمی ایستاده بود در حاشیهی گُلکاریهای وسط میدان. یک شاخه گل زرد چیده بود. داشت دومی را هم از ساقه جدا میکرد. میبرد خانهاش، یا جای دیگر. امّا مخاطبش قطعاً خوشحال میشد. گلهای زرد زیبایی بودند.
از این آدمها که نمیتوانند در اتوبوس ساکت بنشینند، یکی شروع کرد به حرفزدن با من و کنار دستیام. ردیف روبرویمان نشسته بود. در این وضعیتها، معمولاً خیره میشوم به طرف، ولی پذیرای محتوای حرفهایش نیستم. صرفاً به مواجههی او با موضوع دقت میکنم. یک جور پدیدارشناسی.
گفت:
«خوراکیها در جهان یکسان شدهاند. اما شما خوراکی غیربومی را پس بزنید؛ وگرنه به زودی مجبورتان میکنند غذای مرغ و خروس نوش جان کنید. یک چیزی شبیه به این نودلها!»
کیسهی پلاستیکی بزرگی در دست داشت. پُر از خرید. چند بسته نودل هم داخل کیسه بود.
اتوبوس، سرعتش خیلی پایین است. تراکم خودروها بسیار زیاد شده.
مردی دارد با سگش از کنار پارک، رد میشود. سگ، با غرور به کلاغ و گربه و سار و گنجشک نگاه میکند و سپس دنبال صاحبش راه میافتد.
در بین حیوانات، سگ، مزدور انسانها شناخته میشود. متّهم است که دارد خدمتِ اضافه میدهد.
ممکن است جانوران، به زودی، سگ را از دایرهی خود بیرون کنند.
علی اشکان نژاد
#داستان