#پارتنهمعآرآمشممنوع! طاقت دیدن اشکای مهدیسو نداشتم .. داشتم دیوونه میشدم .. حق داشت خیلی مامان بزرگش واسش عزیز بود .. خودشم کم اسیب ندیده بود دست و پاش به فنا رفته بود .. هعی قشنگ خدا داشت هرچی بدبختیه رو سرم خراب میکرد تا یه بدبختی میومد پشتش بدبختیِِِِِِِ…