2024-03-04 13:30:44
یه روز عابدی به پسرهای دو قلوش میگه:
پسرای عزیزم یه ماموریت دارم واستون شب یه ملافه سفید بکشید رو سرتون بروید سروقت فلان فرد که مشروب خوار است و تظاهر کنید فرشته هستید و میخواهید هدایتش کنید که دیگه شراب نخوره
پسرها ملافه میکشن رو سرشون و میرن سراغ مرد مشرب خوار .
پسران به مرد شراب خوار میگن, بگو تو چه گناهایی کرده ای که رو آوردی به مشروب خواری ...
به آنها اعتراف کن و توبه کن تا به بهشت بروی
مرد مشروب خوار میگه خیلی گناه کردم ...
بدترین گناه من این بود که چند سال پیش با زن عابد محل رابطه داشتم و اون از من دو قلو باردار شد. ...
و الان عابد محل فکر میکنه این دوقلو ها پسران خودش هستند. حالا نمیدونم چطور بهشون بگم ؛ واینو بگم که از کرده خودم پشیمونم
پسرها با حال زار برمیگردن خونشون و به پدرشون میگن حالا خیالت راحت شد؟
ما فرشته رفتیم
مادر جنده برگشتیم
#داستان
15.7K viewsedited 10:30