Get Mystery Box with random crypto!

#داستان_یک_عکس: #تولد۵۱سالگی ساعت ۵ بعد از ظهره.. امروز تولد | داستان‌ واقعی

#داستان_یک_عکس:

#تولد۵۱سالگی
ساعت ۵ بعد از ظهره..
امروز تولد باباجونه، همیشه مامان میگفت بابات هیچ وقت خوشش نمی‌آید براش تولد بگیریم.
از بچگی هم یادم نمی‌یاد بابام تولد داشته باشه.
شاید به خاطر اینه که مادرش روز تولدش فوت کرده بود.
یکسالی می‌شد که بابا و مامان رو ندیده بودم.
درست از اون شبی که مادرم با قیل و قال وسایلمو از در خونه انداخت بیرون و فریاد زد:
پسره معتاد نمی‌خوام برو همون گوری که تا الان بودی.
صداش روزی چند بار می‌پیچه توی سرم.
امروز تولد باباعه
با تتمه پول توی جیبم رفتم یه بادکنک بزرگ بخرم.
فروشنده گفت چند سالشه؟
من: کی؟
فروشنده: همونی که تولدشه دیگه.
رفتم به فکر بابام و مامانم ۲۰ سالگی ازدواج کردن، من یک سال بعد به دنیا اومدم. الان من ۳۰ سالمه، بابام ...
باباجون شدی ۵۱ ساله...
و منی که هیچی از وجودت نفهمیدم
رسیدم سر کوچه
دلم رفت
خودم موندم...
بادکنک رو زدم سر کوچه...
باباجون تولدت مبارک

@vagheiii