2016-11-21 17:45:00
پارت #۶
رفتیم بیرون کنار پنجره ی اتاقم
گفتم
_دیروز اخرین قطره ی خون رو اینجا دیدم
_کو پس چرا چیزی نیس
_نمیدونم
اون قطره های خون رفته بود آخ هر چی گشتم نبود
_شیلا پس کو ؟؟؟؟!
_بخدا همین جا بود
_میگم خواب دیدی منم مسخره میکنی
بعدم رفت خونه
نارحت شدم از اینکه شایان حرفامو باور نمیکرد
نا امید خواستم برگردم خونه
یه گربه ی سیاه کنار پنجره ی اتاقم بود
بهش خیره شدم
خودش بود
اره همونی بود
که تو خوابم دیدمش
پرید روی یه درخت
خواستم دنبالش برم از زیر درخت بالا رو نگاه کردم
نبود
انگار رفته بود ولی من ندیدم چیزی از اون درخت بره پایین
دیگه داشتم میترسیدم
دیدم مامان اومد
رفتم بهش سلام کردم
_سلام مامان کجا بودی
_رفتم سوپر مارکت دخترم
_لواشک گرفتی
_دختر گنده هنوز عشق لواشکی
_خب چکار کنم خوشم میاد
_باشه دختر گلم اره گرفتم بریم تو
_باشه
رفتیم خونه
شایان تو اتاقش بود توی هال نشستم و داشتم پلاستیکا رو باز میکردم
مامانم گفت
_داداشت کو؟!
_حتما تو اتاقشه
تا اینا رو گفتم شایان از تو اتاقش اومد بیرون
گفت:اومدی مامان خوش اومدی
_ممنون
حس کردم هنوز ازم نارحته
یک کلمه هم با من حرف نزد
_مامان من میرم اتاقم فعلا
مامان هم وسایلا رو برد تو اشپز خونه
شایانم بدون توجه بمن به اتاقش رفت
رفتم کنار اتاقش
در نیمه باز بود
داشت با تلفن حرف میزد
به صحبتاش گوش دادم
میگفت
_گوشی رو بده مهری گفتم
_....
_الو مهری چکار کردی تو گفتم کسی رو وارد این ماجرا نکن
_.....
_دو شنبه؟؟؟؟
_.....
_باشه میام نه کسیو نمیارم
_...
_خدا حافظ
977 views14:45