Get Mystery Box with random crypto!

مصاحبه ای برجای مانده از تنها یادگار فروغ فرخزاد و پرویز شاپور | مجله هنرهای تجسمی جهان

مصاحبه ای برجای مانده از تنها یادگار فروغ فرخزاد و پرویز شاپور
گفت و گو با کامیار شاپور که خودش نقاش است، پدرش نقاش و کارتونیست (پرویز شاپور) و مادرش شاعر معاصر (فروغ فرخ زاد) سخت است، سختی اش به این خاطر است که از کجا شروع شود. ولی من دل ام می خواهد از خودت شروع کنم. از خودت برای مان بگو. از زمانی که شروع به نقاشی کردی؟
عرض می کنم که من این جا دیپلم گرفتم و بعد در اعزام دانشجو، قبول شدم و برای ادامه تحصیل رفتم انگلیس. برنامه ام این بود که مهندسی بخونم؛ چون اون جا هم مثل پیش دانشگاهی ما باید یه دوره دوساله می دیدیم که اون دوره را گذروندم و بلاخره وارد رشته مهندسی برق شدم؛ ولی راضی نبودم. البته الان اگه برام تکرار می شد، همون رو تموم می کردم.
از دانشگاه ناراضی بودید؟

نه از رشته. یعنی طوری بود که تمام وقت باید برای درس می ذاشتیم. من ریاضی کاربردی ام خیلی خوب بود و چون روزها همه اش گرفتار درس بودم، شب ها خواب ام نمی برد؛ چون شب ها تازه افکار می اومد سراغ ام که چرا نمی تونم کتاب هرمان هسه بخونم. دلیل دیگه اش این که تو رشته برقی خیلی مردسالاری بود کلاس ما مردانه بود دوست داشتم تو رشته هنری درس بخونم مثل سینما و نقاشی، اما در نهایت کارم به نقاشی کشید و می نشستم توی اتاق و منظره می کشیدم.
بلاخره رفتم پذیرش گرفتم برای نقاشی و چهار سال نقاشی تو لندن خوندم. این که من چطور به سوی نقاشی کشیده شدم بر می گرده به همون که توی دانشگاه و خوابگاه می نشستم منظره ها رو می کشیدم. یه بار رفته بودم کتاب خانه دانشگاه یه کتابی دیدم که مربوط به مکتب پیر رافائل (قبل از رافائلیان) بود و توی اون یه نقاشی از دانته گابریل روزتی (نقاش ایتالیایی) بود که چهار تا زن بودند، دو تاشون ساز می زدند و دو تاشون می رقصیدند. اون نقاشی خیلی منو جذب کرد.
با این همه من فکر می کنم در وجود شما نوعی استعداد غریزی هم برای نقاشی وجود داشته؛ خب پدرتون که نقاش و طراح بود و از فروغ هم چند نقاشی هست. خب این ها روی شما تاثیر نداشت؟

من از فروغ فقط یک نقاشی از یه گل روی گونی دیده بودم؛ ولی کار دیگه ای ازش توی اون دوره ندیده بودم. اما خب دوستان پدرم هم بودند که با ما رفت و آمد داشتند. اردشیر محصص طراح بود و کارتونیست و چون حقوق سیاسی خونده بود، خودش را به یه چیزایی متعهد می دونست، حالا نمی دونم به چی! هنرمند تجارتی نبود و ایده آل هایی داشت. ولی قاسم حاجی زاده خب نقاشی های بزرگی می کشید و به یه نمایشگاه سیصدهزار تومن می فروخت و وضع اش خوب بود. ما هم خوب این ها را می دیدیم و فکر می کردیم که ما هم این طوری می شیم.
پس مهندسی و جامعه شناسی را هر دو را رها کردی؟

آره اون دو تا را رها کردم و نقاشی خواندم. البته من بین پشیمونی و عدم پشیمونی درباره رهاکردن رشته برق در نوسان ام. چون این یه مقدارش هم تقصیر دوستان پدرم بود که پدرم به اون ها اعتماد می کرد و اونا رو وکیل من کرده بود. از جمله آقای علی محمد نادرپور، ایشون خیلی نامردی در حق ما کرد و من تعجب می کنم که چطور پدرم به این آدم کتاب تقدیم کرد!
ایشون در چه زمینه ای وکیل شما بود؟
درباره کارهای فروغ. این آقای وکیل به من نگفته بود که حق التالیف کارهای فروغ سی سال است! تا این که سال ۱۳۷۵ به من گفت و من غافل گیر شدم. پس از فوت پدرم هم این آقا اومد به خونه ما در خیابون جامی و هرچی لوازم مربوط به زندگی مشترک فروغ و پدرم بود مثل قالی و چرخ خیاطی و چیزهای زیاد دیگری با خودش برد. این ماجرا مربوط سال ۸۰- ۷۹ است. الان ایشون دیگه سن اش بالاست و پلاس در کافه نادری.
خب البته چاپ کتاب یک پروسه ای است که خیلی قابل اعتماد نیست که آدم روش حساب باز کنه، درسته؟

بله ولی من می دونستم که کتابای فروغ همیشه طرفدار داره و چاپ خواهدشد! چون شاعر پرفروشی است. البته بعد از انقلاب به دلیل سانسور، کتاب های اول اش چاپ نشد و بعدها هم گزینه ای از اون ها دراومد. البته ناشران هم خیلی کارهای غیراخلاقی کردند و چاپ های غیرقانونی و غیره.
الان کتاب های فروغ به طور گسترده ای افست می شه. مثل مجموعه اشعار فروغ با نامه ها و عکس ها که در آلمان نشر گردون چاپ کرد و فاست اون کتاب در ایران به طور گسترده ای پخش شد. از اون کتاب از شما اجازه ای گرفته نشد و یا حق التالیفی پرداخته نشد؟

نه. اون ها من را به هیچ وجه در جریان اون کتاب نذاشتند.
من می خوام از پیست دوچرخه سواری فیزیکی، به سمت فکری برم و پرسش ام این است که شما چه حسی داری که همیشه فرزند فروغی؟ یعنی شما را با پسوند فرزند فروغ بودن بشناسند و صدا کنند و غیره؟

خب ببینید، فرزند بودن روی ما مهر خورده دیگه. وگرنه، خب فرزند تا یکی دو سالگی، پنج سالگی، ده سالگی؛ نه دیگه تو این سن و این هیکل. البته خب این توی خارج هم هست. برای مثال، نقاش صاحب سبکی هست به نام لوسین فروید که بی.بی.سی هم یه فیلم درباره اش ساخته بود و اون جا دائم می گفتن لوسین