Get Mystery Box with random crypto!

دختر باشکوه من همین حالا که می‌خوانی، چشمانت را لحظه‌ای ببند | ÆTHƎR's Space

دختر باشکوه من

همین حالا که می‌خوانی، چشمانت را لحظه‌ای ببند و سعی کن تاریک‌ترین دورهٔ تاریخی را که عمر بشر به خودش دیده را تصور و مرور کنی. بعد به خواندن ادامه بده.

کدام را دیدی؟ کجا رفتی؟ حمله‌ی چنگیز مثلاً؟ یا ستم شاهان ایرانی از بین‌النهرین تا اقیانوس هند؟ دو شقه کردن آدم‌ها را دیدی برای سرگرمی صفوی‌ها؟ قحطی سال‌ روس را دیدی؟ چند صد سال قرون وسطی را دیدی؟ پیش‌تر آمدی؟ آرژانتین و شیلی را دیدی؟ کجا را دیدی؟ کدام را می‌توانی برایم بازگو کنی؟ قصه‌ی ایوان مخوف یا هینریش هیملر؟ فرقی نمی‌کند. چه خون‌هایی که ریخته نشدند، چه شب‌هایی که به گمان مردمان بینوای دوره‌های سیاهی که در آن زیسته‌اند هرگز قرار نبوده به پایان برسند. اما حالا برای ما به سرعت پلک زدنی قابل مرور هستند. به هزار رنجی که کشیدی و فکر می‌کردی هرگز از آن بیرون نخواهی آمد فکر کن. چند ساعت برای بازگو کردن آن‌ رنج‌ها و ستم‌ها لازم داریم؟ زخم‌هایی می‌مانند، اما تاریخ متوقف نمی‌شود همان طور که دیده‌ای.

قساوت و شقاوت انسان، هیچ مرزی ندارد، می‌تواند تا ابد ادامه پیدا کند، اما زورش به میل انسان به آزادی نمی‌رسد. چون آزادی، رهایی و امید بال‌هایی دارند و همیشه در هوا منتشرند و پای ستم به سنگ‌ها بسته است. ما زندان‌ها را به خاطر وسعت و اندازه و بلندی دیوارهای‌شان نمی‌شناسیم، آن‌ها را به خاطر دوستان‌مان به یاد می‌آوریم. آن‌ها که راه و رسم و باورشان از دیوارهای سیمانی عبور می‌کند. رودخانه‌ی حاشیه جنگل بلگراد را یادت هست؟ روی رودخانه چقدر سیم خاردار باید بکشند تا آب را نبینی و پرنده‌ای روی آن ننشیدند؟ می‌دانم و گفتم که زخم‌هایی می‌مانند. اما من هم آمده‌ام تا به جای آن زخم‌های کوچک عمیق بوسه بزنم و آن‌ها را التیام بخشم.

این ستم هم روزی تمام می‌شود. این انتظار به سر می‌رسد، من نزد تو می‌آیم و همه قصه‌هایی که برایت می‌نویسم را در گوش‌ تو زمزمه خواهم کرد.

تا آن‌روز،
تو در دستان من هستی
و در قلب من
من نگهبان‌ خواب‌های تو هستم.

دریابند کوچک تو
پاییز

از نامه‌های #حسین_دریابندی به مخاطبی ناشناس که در چند یادداشتِ طولانی‌تر «ماهی سیاه کوچولو» خطاب شده است.