Get Mystery Box with random crypto!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم #داستان_های_بحارالانوار | نشر فضائل امیرالمؤمنین علی(ع)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم



#داستان_های_بحارالانوار


#فصل_هشتم


#بخش_صد_و_سی



بردگان #پادشاه می‌شوند!



روزی حضرت یوسف با گروهی از خدمت گذاران خود از محلی می‌گذشت. زلیخا ملکه مصر در کنار مزبله نشسته بود. هنگامی که متوجه عبور یوسف شد، گفت: سپاس خدایی را که پادشاهان را در اثر گناه و معصیت برده می‌کند و بردگان را در پرتوی اطاعت و فرمان برداری پادشاه می‌نماید.
سپس گفت:
ای یوسف! گرفتار فقر هستم، به من احسان کن.
یوسف گفت:
ناسپاسی آفت هر نعمت است. آنگاه که نافرمانی کردی، خداوند نعمت‌ها را از تو گرفت.
اینک به سوی خدا برگرد و توبه کن! تا آثار گناه از تو برچیده شود.
زیرا قبولی خواسته‌ها بسته به دل‌های پاک و کردار پاکیزه است. زلیخا گفت:
من لباس گناه را از تن کنده ام. دیگر عصیان نخواهم کرد، ولی
از خدا شرم دارم که مرا مورد لطف قرار دهد.
زیرا هنوز اشک چشمم به پایان نرسیده و اندامم حق ندامت را به خوبی ادا نکرده است.
یوسف گفت:
بکوش تا راه توبه و پشیمانی باز است پیش از آنکه فرصت از دست برود و مدت پایان پذیرد توبه کن!
زلیخا گفت:
من هم همین عقیده را دارم که بعدا خبرش به تو خواهد رسید، که حقیقتا توبه کرده ام.
یوسف دستور داد یک پیمانه بزرگ به او طلا بدهند.
زلیخا گفت:
غذای یک روز برایم بس است، تا رنج گرفتاری نبینم قدر نعمت را نخواهم فهمید.
یکی از فرزندان یوسف گفت:
پدر جان! این زن کیست؟ جگرم به حالش کباب شد و دلم برایش سوخت.
فرمود:
موجودی است که به دام انتقام افتاده است.
سپس یوسف با زلیخا ازدواج کرد و او را دوشیزه یافت.
پرسید:
چرا چنین؟ تو که سالها همسر داشتی؟
پاسخ داد:
همسرم حرکت مردی و توان هم بستری نداشت. [۱]


گفتگوی #سلیمان و #مورچه


خداوند سلطنت بی نظیر به سلیمان بخشید، جنیان را تحت فرمان او قرار داد که خدمت گذار او باشند، باد را به فرمان او در آورد، تا تشکیلات عظیم او را هر کجا خواست ببرد، زبان جانوران را به وی آموخت، سخنان آن‌ها را می‌فهمید و برای مردم بازگو می‌کرد.
در یکی از مسافرت‌های تاریخی، سلیمان که با سپاهیان، از جن و انس و پرندگان با او همراه بودند، گذرشان از هوا به وادی مورچگان افتاد.
یکی از مورچه‌ها که سمت فرماندهی آن‌ها را داشت چون تشکیلات عظیم سلیمان را دید، احساس خطر کرد: فریاد زد گفت:
ای مورچگان داخل لانه‌های خود بروید! تا سلیمان و لشگرش شما را پایمال نکنند آنان نمی فهمند! [۱]
باد سخن مورچه را به گوش سلیمان رسانید، همچنان که از هوا
می گذشتند، ایستاد و دستور داد مورچه را بیاورید. وقتی مورچه را آوردند. سلیمان گفت:
مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم، هرگز به کسی ظلم و ستم نمی کنم؟
مورچه گفت:
بلی می‌دانم.
سلیمان: پس چرا و برای چه مورچه‌ها را از ما ترساندی و فرمان دادی به لانه هایشان داخل شوند.
مورچه: من احساس کردم مورچه‌ها تشکیلات عظیم و سلطنت بی نظیر شما را ببینند و فریفته آرایش و زینت‌های دنیا شوند، از خدا فاصله گرفته، به غیر او را پرستش کنند.
مورچه گفت:
ای سلیمان! چرا از میان تمام قدرت‌ها نیروی باد را مسخر تو نمود و چرا تشکیلات عظیم تو بر روی باد حرکت می‌کند؟
سلیمان گفت:
برای آن است که به تو اعلام کند اگر تمام قدرت‌های دنیا مانند باد مسخر تو باشند دوام و بقایی ندارند و همه بر بادند. [۱]
----------


منابع:
[۱]: بحار: ج ۱۲، ص ۲۵۴.

[۱]: توبه: آیه ۱۸.


[۱]: بحار: ج ۱۴، ص ۹۲.


#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج




کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام
@ya_amiralmomenin110