نمیدونم دقیقا چه مقدار از رفتنت میگذره . کم کم داره یادم میره | یخ زدگی
نمیدونم دقیقا چه مقدار از رفتنت میگذره . کم کم داره یادم میره اصلا یه روزی بودی . انگار همیشه با نبودنت زندگی کردم . با اینکه نباشی .با اینکه نبینمت . شاید الان ۱۲۷ روز شده که نیستی . اما نگهت داشتم کنارم . با نبودنت نه که کنار اومده باشم . نه کنار نیومدم فقط یاد گرفته نداشتنتو زندگی کنم . هنوز هر روز صبح صدات میزنم . هر روز صبح انگار هنوز هستی . هنوز نفس میکشی هنوز میخونی . هنوز سر به سرم میزاری . صدات میکنم که بیدار بشی بعد که نبودنت مثل سیلی میخوره به صورتم انگار چشمام کدر میشه . از در اتاقت میام کنار . میشینم رو همون صندلی که همیشه می نشستی .قهوه میخورم . ۱۲۷ روز شد که ندارمت . صدات توی گوشم نمی پیچه . دستات دستامو لمس نمیکنه . خب نیستی دیگه همه میرن اصلا مگه آدمیزاد برای موندنه؟ برای بودن؟ خودمو گول میزنم . راستی پیانوت ۱۲۷ روزه گوشه ی اتاق بغ کرده . انگار گریه میکنه شبا که میشینم کتاب بخونم . انگار جیغ میزنه بعد آروم آروم کشیده میشم سمت اتاقت . دستمو میبرم سمت کلاویه ها .. ۱۲۷ روز میگذره از آخرین باری که سر انگشتات کلاویه ها رو به آغوش کشیدن . یادم میفته یادم داده بودی . دو ر می فا سو لا سی جون ندارن . کلاویه ها رو میگم . ناکوکن . تو که نیستی انگار گرد غم پاشیدن تو خونه . تو اتاقت . تو وجودم . .. #دقیقابعدازرفتنت2