Get Mystery Box with random crypto!

یاسر عرب

لوگوی کانال تلگرام yaser_arab57 — یاسر عرب ی
لوگوی کانال تلگرام yaser_arab57 — یاسر عرب
آدرس کانال: @yaser_arab57
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 12.56K
توضیحات از کانال

که نام آینه
برون ز کوره‌ها
سنگ است!
ادمین
@yaserarab

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2023-05-15 08:15:44
مدیریت جلسه طی ۲ روز؛ دستاورد جدید دولت رییسی!

مصطفی فقیهی: خبر کوتاه بود: «ایران، رییس مجمع اجتماعی شورای حقوق‌بشر سازمان‌ملل شد»

‏ مشروحش را دقیق‌تر بخوانید مواجه می‌شوید با اصطلاح «رییس‌دوره‌ای». دیدید؟ رییس دوره‌ای! یعنی مدیریت چرخشی؛ هرچندسال یک‌بار همه‌ی اعضای آن، به‌مدت دو روز، ریاست موقتِ دوره‌ای را در اختیار می‌گیرند. آن‌هم برای جلسه‌ای ۲ روزه! مجمع هم نیست، جلسه بحث‌وگفتگوست.

پس ربطی به هنر دیپلماتیک این دولت ندارد! ربطش به گردش ستارگان و چرخش روزگار!

اما جالب‌تر آن‌که مدیریت جلسه، طی آن ۴۸ ساعت -که بخش قابل‌توجهی از آن خواب‌اند و مشغول کارهای روزمره- در اختیار ایران است! چنین اتفاقی، جای تحسین و تفاخر دارد؟

‏ حالا یکسو صف‌بندی ارزشی‌های ذوق‌زده و دیگرسو، اپوزیسیون عصبی و بربادرفته! اولی چونان هشتگ می‌زند «ایران‌قوی» که گویی فتح‌الفتوحی شده! و دومی، با ژست دموکراسی‌خواهی، لعنت و نفرین، نثار سازمان‌ملل می‌کنند! که هر دو، عجیب از «جهل مرکب» و «تعصب مرتجع» رنج می‌برند!

کاش قرارگاه‌های هر دو سو، لااقل اعضای گروه را توجیه بفرمایند که این قبیل گاف‌ها، مایه‌ی بی‌آبرویی‌ست.

@yaser_arab57
4.7K views05:15
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 04:43:55
سکسوالیته و سیاست
غواصی در تناسب سکس و توسعه‌ی ایرانی

مدرس: یاسر عرب
(نویسنده و مستندساز)

۶ جلسه (۷۲۰ دقیقه)، ۳۰۰,۰۰۰ تومان
دوشنبه‌ها، ۱۶ تا ۱۸ (شروع از ۲۲ خرداد)
ظرفیت محدود است
برگزاری دوره به‌صورت حضوری، آنلاین و آفلاین
خ انقلاب، خ فخررازی، تقاطع ژاندارمری
شرکت در دوره برای عموم آزاد است

برای ثبت‌نام اینترنتی به لینک زیر مراجعه کنید:
b2n.ir/st-1402


https://t.me/schooloftehran

@yaser_arab57
5.4K viewsedited  01:43
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 04:41:50 مشارکت در انتخابات ترکیه رکورد منطقه را با 93 درصد مشارکت عمومی شکست.

وقتی مردمی باور دارند که از طریق صندوق انتخابات می توانند سرنوشت کشورشان را تعیین کنند، دیدن چنین درصدی از مشارکت سیاسی شگفت انگیز می شود.
ترکیه حق دارد پس از این انتخابات با اعتماد به نفس بیشتر برای هر قدرتی در جهان شاخ و شانه بکشد.

اما وای بر آن سیستمی، که مردمش را از صندوق آرا ناامید کرده، راه لجبازی با ملتش را پیش گرفته و انتخاباتش بجای مانور قدرت مشروعیت و مقبولیت، به دردسر تبدیل شده و با این حال برای قدرت ها هم شاخ و شانه می کشد!

....
...
@Falaakhon
@yaser_arab57
4.4K viewsedited  01:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 20:04:48
سریال بهتره با سال تماس بگيری را پسندیدم

@yaser_arab57
3.7K viewsedited  17:04
باز کردن / نظر دهید
2023-05-13 21:36:17
توصیه
@yaser_arab57
258 views18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-05-13 17:51:52 پاساژ شانزه‌لیزه
مصطفی آرانی

امروز گفتند که پاساژ شانزه لیزه تهران ناامن است و از این حرف‌ها. کاری به خبرش ندارم. برای من خود این پاساژ مهم است. جایی حوالی چهارراه امیراکرم. یک درش لبافی‌نژاد و یک درش جمهوری. جایی که کوهی از خاطرات زنانه را روی دوش خود دارد.
شانزه‌لیزه گذر کلاسیک فامیل‌های عروس و داماد در تهران است.

آدم‌هایی که آن قدر به دو سوژه عروسی نزدیکند که نمی‌توانند همان لباس‌های قدیمی را بپوشند و هر چه فکر کردند هم به نتیجه نرسیدند که از کسی لباس قرض بگیرند. شانزه لیزه راه سوم است. یک مسیر جدید که قرار است تو را از بن بست "وای چی بپوشم؟" دربیاورد.
شانزه لیزه جای طبقه متوسط است. جای آدم‌هایی که نمی‌خواهند از امامزاده حسن جنس بخرند و نمی‌توانند از مجلسی‌فروش‌های خیابان ونک لباس بخرند.

آدم‌هایی که رفتند "مفتح" را زیر و رو کردند و لبا‌س‌های آنجا یا "خیلی باز" بوده یا "از این پولکی جدیدا" و یا "گران". آدم‌هایی که برای مراسم خواهر خواهرشوهرشان دادند لباس بدوزند ولی خیاط "خوب در نیاورده" و تمام مدت عروسی نگران این بودند که "باسن"ش خیلی تنگ است. شانزه‌لیزه خانه امید این آدم‌هاست. آخرین سنگر. آخرین طناب که اگر نتوانند بگیرندش سقوط می‌کنند. سراسر پاساژ تو می‌توانی استرس را در چشم زن‌ها ببینی و ناامیدی را از چشم آن‌ها که از بالا آمدند داخل و حالا رسیدند به تلویزیون‌فروشی‌های جمهوری بخوانی. "چیزی گیرمان نیامد" در آن لحظه، این تلخ‌ترین خبر جهان است.

پاساژ مملو از مغازه است. اگر سرشان خلوت باشد، مغازه‌دارها، با پیراهن‌های فیت بدن و دو تا دکمه بالا باز و شلوارهای کوتاه و کفش‌های کالج، دم در مغازه ایستاده‌اند و منتظر مشتری‌اند و در همان حال، دارند زن‌ها را دید می‌زنند. موقعیت آن‌ها برای مخ‌زنی، استثنایی است. به نظرشان کمتر زنی است که از آن‌ها خوشش نیاید. فکر می‌کنند پیش خودشان که کدام دختری می‌تواند به او که یک عطر تلخی هم زده و آیفون ۱۳ پرومکس دارد و همین امروز پشت گردنش را تیغ زده، در حالی که پشت دخل مغازه‌ای ایستاده و نامش را هم "مزون" گذاشته، نه بگوید.

در سراسر پاساژ، صدای ونگ زدن‌های چند بچه تخس می‌آید. بچه‌هایی که از راه رفتن خسته شدند و بغل می‌خواهند. بچه‌هایی که برای هزارمین بار، به پدر و مادرهایشان می‌گویند از آن بستنی‌فروش‌هایی که با یک کائوچو می‌چرخند توی پاساژ برایشان بستنی بخرند. بچه‌هایی که خسته شدند از "دست نزن"هایی که مادرها تو مغازه گفتند.

بچه‌هایی که موبایل می‌خواهند تا بازی کنند ولی پدرشان می‌گوید فعلا نه و دلیلی قانع کننده برای این نه نمی‌بینند. دلیل ولی این است که پدر می‌خواهد همزمان هم اتاق پرو را چک کند چون "این دیوثا بعضیاشون دوربین می‌ذارن توی اتاق پرو" و هم حواسش به جیب‌شان باشد و هم جواب "آقای مرادی" را بدهند که همکار جدید است. "هم کار"!
مردها البته یک کار دیگر هم می‌کنند. دید زدن. اینجا تنها جدید این شهر است که می‌شود هزاران زن را در دکولته تماشا کرد.

گیرم که سر نداشته باشند و تنشان پلاستیکی باشد. خیال را که از آدمی نگرفتند. خیال را نگرفتند که می‌شود وقتی زن در اتاق پرو را یک ذره باز کرد و گفت: "آقا محسن" رفت و یک بار هم در پابلیک اسپیس، همسر را دید، اخم کرد که "این چرا اینقدر سر و سینش بازه" و ذوق کرد که "عزیزم خیلی بهت میاد" و بلافاصله پرسید "چنده؟" و همزمان به ساعاتی بعد از عروسی فکر کرد که قرار است وظیفه مهم و ظریف باز کردن زیپ پشت لباس را انجام دهی.

زن‌ها البته کارشان را بلدند. مابین آن لباس مجلسی فروش‌ها،تا یک لباس خواب فروشی می‌بینند هم می‌ایستند جلوی ویترین که یعنی حواسم به تو هم هست‌. مردها سوت‌زنان رد می‌شوند که یعنی فهمیدیم اینجا که یک پارچه بلند مخمل قرمز نصب کرده بعد از در ورودی جای ما نیست و ما این را می‌فهمیم ولی استرس کاستوم دارند و شب را تصور می‌کنند با بوی لباس نو و رژی قرمز که زده، وقتی مطمئن شدند که بچه‌ها خوابیدند، و آن‌ها را باز می‌گرداند به شب اول. اکسیر جوانی؟ نه. ممنون. ما خودمان یک دو تیکه حریر نازک داریم.
ولی بهشت فروشنده‌ها وقتی است که یک زن تنها می‌آید و با ذکر "این که دیگه منو نمی‌بینه" ازشان نظر می‌خواهد که "این یکم تنگ نیست؟" و با یک شیطنت ریز پاسخ می‌دهند "جا باز می‌کنه" و در زیر صدا، نصف شب علی یاسینی دارد پخش می‌شود که "شبا پیش منی حیف خواب".

شانزه لیزه، قیامت است. روز حساب است. آخرین پیامک‌های بانکی که چک می‌شود به کنار، کارت‌هایی که کشیده می‌شود به کنار، اینجا قرار است تک تک کالری‌هایی که خوردی و نسوزاندی، علیه تو شهادت بدهند‌ وقتی آن لباس قشنگ را نتوانستی بخری حتی با این فرض که گن ببندی و آن یکی را خریدی که خیلی دوستش نداشتی چون دختر خاله‌ات عینش را عروسی دو ماه پیش پوشیده بود.

@mstfaranich
@kherad_Jensi
1.5K views14:51
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 18:41:13
گفتنی است که اوکراین بعد از یورش نیروهای روسی در حدود ۱۴ ماه پیش، حدود ۲۰۰۰۰ نفر تلفات در جنگ داشته است.

@yaser_arab57
3.9K viewsedited  15:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 16:18:32
کتاب، دانش، فهم، تحلیل، اطلاعات، خبر، تامل، تدبر و تفکر چرا برای فرقه رئیسیه و هواداران هیئتی آن ناپسند و تولید انرژی عاطفی و عربده و غوغا و حیثیتی کردن موضوعات مورد پسند است؟

دقیقا به همین خاطر که وقتی از دوگانه دولت ضعیف و فاشیسم فرهنگی صحبت می‌کنیم طرفداران سبک زندگی اجباری دهان خود را به علامت گیجی و گنگی باز کنند و بعد بپرسند؛ پس می‌خواهید لخت شوید؟

باز بعد توضیح و تبیین دخالت بی‌جا و بی حد و حصر و احمقانه حلقه سخت و ابله چنبره زده بر جمهوری اسلامی در زندگی مردم، چشم گشاد کنند که؛ یعنی می‌خواهید روی خون شهدا پا بگذارید؟

وقتی از تکثر و تنوع و فرصت آشنایی با شعوب و قبایل و پذیرش این رنگین کمان الهی صحبت میکنیم خود را بهت زده نشان بدهند که؛ یعنی همه جور رابطه جنسی مجاز است؟

وقتی از فرایند استبداد دولت نرسالار و یگانگی فرایندهای فرهنگی کالیبره در دولت شیخ و شاه سخن میگوییم و تبعات فاجعه بار یکسان سازی را بر می‌شمریم، دست به کمر بزنند که؛ پس شما با ولایت فقیه مشکل دارید؟

خدایا شکرت که به دولت بی آبروی سیزدهم و جبهه مندرس پايداری و طرفداران حزب‌الهی آن فرصت دادی ذات واقعی خود را نشان دهند.

@yaser_arab57
3.1K viewsedited  13:18
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 09:18:42
اینجا مدرسه است نه کارخانه!



https://instagram.com/sharafodin.ir?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==




@yaser_arab57
3.2K views06:18
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 21:39:28 جهنم و بهشت

رحیم قمیشی

سه روز است حالم خوش نیست.
دکتر محمدی، دوستم، دعوتم کرد برویم منطقه‌ای در مرکز تهران را از نزدیک و با هم ببینیم.
دروازه غار، جنب میدان اعدام، که تا حال نرفته بودم و کاش نمی‌رفتم.

همان روزهایی که ماشین‌های شاسی بلند اهدایی به خودی‌ها خبرش منتشر شده بود، همان روزهایی که اعدام دو مظلوم به جرم بیان اعتقادات‌شان خبرش منتشر شده، همان روزهایی که مقامات می‌گفتند وابستگی کشور را از دلار قطع کرده‌اند، و قیمت‌ها همه در حال انفجار بود.

آخر من چه بنویسم! برای که بنویسم؟
آنها که می‌شنوند دل‌شان پر از درد است، آنها که باید بشنوند کر شده‌اند، دنیا کرشان کرده. قدرت کورشان کرده.
در تخیلات‌شان بهشتی ساخته‌اند برایمان، از جهنم سوزان‌تر.
اسلامی حاکم کرده‌اند از کفر ویرانگرتر، عدالتی برقرار کرده‌اند از ظلم زجرکش‌تر.
به که باید بگویم، به خودم!

دروازه غار در دو کیلومتری پاستور است، همان‌جا که رهبر و بیتش هستند، رئیس جمهور و وزرا هستند، با ماشین‌های لوکس‌شان، اما از زندگی‌ای که آنجا جریان دارد، کدام‌شان می‌داند؟ هیچکدام!

خوانده بودم دیواری است بین جهنم و بهشت، که گاه جهنمی‌ها سرکی می‌کشند و از وضع بهشتی‌ها حسرت می‌خورند، باورم نمی‌شد، اما حالا دیدم نه! می‌شود. در همین کره زمین بهشت و جهنم کنار هم باشند!
جهنمی که هم آتش دارد، هم خُرد می‌کند، هم می‌شکند، هم تحقیر می‌کند. هم می‌کُشد!

بنویسم که چه بشود؟ بنویسم چه کسی بخواند. مگر دکتر مدنی ننوشت؟ او که الان سال‌هاست زندان است! کاش من هم زندان بودم و اینها را ندیده بودم.

می‌پرسم آخر لامصب برای چه آمدید تهران؟
برای چه با  پنج دختر در اتاقی که جای پنج گوسفند هم نمی‌شود هفت نفره زندگی می‌کنید، چطور می‌خوابید؟ با چه امیدی اصلا زندگی می‌کنید…
از آن یکی می‌پرسم همسرت کجاست، می‌گوید زندان. می‌گویم رفته‌ای ببینی کاری می‌شود برایش کرد؟ نمی‌داند اصلا کجا باید برود. شاید مدتی بدون او بچه‌ها کمتر اذیت شوند.
- از زندان پرسیده‌اند شما چه می‌کنید؟
- نه!
دو دختر دارد بدون شناسنامه.

آن یکی از ایلام آمده، می‌پرسم چرا نماندید همانجا، می‌گوید تو می‌دانی روستاهای ایلام چه وضعی دارند.
می‌گویم نه! می‌گوید وقتی گله گوسفندمان از خشکسالی همه تلف شدند، کسی سراغی از ما گرفت؟ می‌گویم لابد نه!
حالا همسرش باربر است در بازار تهران، همه درآمدش می‌شود اجاره همان بیغوله‌ای که در آن زندگی می‌کنند. منتظرند یارانه برسد شاید چیزی بخورند.
چه کسی به داد آنها باید برسد؟ هیچکس!

بچه‌های نازنینی که مدرسه نرفته‌اند. دختر تب‌‌داری که دکتر نرفته، می‌گوید پول ویزیتش را ندارند، از دو دخترش یکی را برده، صد هزار تومان داده، دومی هم از داروهای اولی میخورد، شاید دوتایی خوب شوند!
نمی‌داند چرا هیچکدام خوب نمی‌شوند!
می‌پرسم بیمه سلامت نیستید؟
هستند اما نه دکترها آن بیمه را قبول میکنند نه داروخانه‌های آنجا.
من تنها نگاه میکنم.

در خانه‌ای که به اصطبلی پنجاه متری شبیه‌تر است پنج خانواده زندگی می‌کنند!
قبلا دل‌مان می‌سوخت اگر یک خانواده آنجا بودند.
وارد یکی از اتاق‌ها میشوم، شوهرش را برده‌اند کمپ ترک اعتیاد، با دو مرد دیگر زندگی می‌کند، می‌پرسم برادرانت هستند؟ می‌گوید نه ولی مثل برادرانم هستند!
خدایا جهنم چه شکلی می‌شود دیگر؟!
زیر زمینی است نمور، ۸ متر هم نمی‌شد.
خانم جوان فقط اشک می‌ریزد و هیچ نمی‌گوید.
برای که بنویسم؟
مگر آنها که باید بشنوند، میشنوند!

لابد منتظر ظهور امام زمانند.
لابد منتظر شکست اسرائیلند.
منتظر شکست آمریکا…
تا این بدبختی‌ها را به همه عالم صادر کنند!

سه روز است تب کرده‌ام.
اجاره همان یک اتاق دو‌میلیون بوده، حالا صاحبخانه گفته از اول خرداد بابد چهار میلیونش بکنند. کاش تقویم می‌ایستاد، کاش اول خرداد نمی‌شد. می‌شمردند چند روز مانده که اسباب‌های اندک‌شان برود در خیابان.
میپرسد از کجا بیاوریم؟ می‌گویم نمیدانم!

چه بلایی اعتیاد بر سر کشور ما می‌آورد؟
آنها که دو کیلومتری اینجا هستند نمیدانند!؟
طفلان معصوم‌شان، همسران‌شان چه گناهی دارند.
اگر آنها نخواهند در حکومت اسلامی پر از فقر و فلاکت باشند، چه کسی را باید ببینند؟

دیشب خواب بدی دیدم.
خودم بودم، بچه‌های قدیمی جنگ بودند، حتی بچه‌های مفقود و شهید هم بودند. داشتند ما را میبردند غسالخانه!
بدنم به‌شدت می‌لرزید، گفتند شما را غسل می‌دهیم تا دفن‌تان کنیم.
با وحشت می‌گفتم ما که هنوز زنده‌ایم.
قبول نمی‌کردند!
دنبال راه فراری می‌گشتم. نگهبانان‌هایی مواظب بودند فرار نکنیم!
پیرمردی که در دروازه غار دیده بودمش و می‌گفت برای عمل چشمش پول ندارد، و بزودی نابینا می‌شود، را دیدم. انگشتش را کشید به سمت من!
با جیغ و فریاد بلندی همه را بیدار کرده بودم.
- ما را داشتند می‌بردند زنده زنده دفن‌مان کنند!

ادامه بازدیدم دردناک‌تر بود.
کمی بهتر شوم، حتما می‌نویسمش.

@ghomeishi3
@yaser_arab57
1.7K viewsedited  18:39
باز کردن / نظر دهید