Get Mystery Box with random crypto!

#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_23 من وارد اتاق شدم یه | یواشکی دوست دارم

#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_23

من وارد اتاق شدم یه اتاق بزرگترازکل خونه ای که ماتوش زندگی میکردیم یه
اتاق صدمتری یه تخت خواب نوزاد ابی وکمد سفید رنگ پرده های اب ی حریر
فرش ابریشمی سورمه ای وسرویس که سمت راست قرارداشتارو علی رو
داخل تخت گذاشتم و خودم هم کنار تخت نشستم که حاج خانوم کنارم
نشست دستام روتودستش گرفت
حاج خانوم_برای کاراومدی اینجا ولی توروخدا فقط علی رو به عنوان یه کارنگاه
نکن بهش محبت کن بچه م محبت میخواد
لبخند لرزونی زدم دلم براش اتیش گرفت بیچاره این زن چقدر نگرانه حق داره
_بهتون قول می دم
حاج خانوم_خیرازجوونیت ببینی
بابغض لب زدم
_من ازوقتی به دنیا اومدم ازهیچی خیرندیدم حاج خانوم جوونی که جای خود داره
دستش رو بامهر به شونه م کشید
حاج خانوم_نمیدونم چرا انقدربه دلم نشستی
بالبخند نگاهش کردم
_خداروشکر
خندید که با وارد شدن شیرین بااسترس نگاهش کردم که با نگرانی لب زد
شیرین_ رزا مادرت اومده
یه ضرب ازجام بلندشدم
_وای الان کجاست
شیرین_داره با عموهمایون حرف می زنه
_خداکنه راضی شه
شیرین_ایشالا
_بریم پایین
شیرین_نه عموهمایون گفت منو تو طبقه بالا بمونیم تاحرفاشون تموم شه
خودش صدامون میکنه
روبه حاج خانوم گفت
شیرین_عمو گفت شمابرید پایین
حاج خانوم بالبخند سرتکون دادوگفت
حاج خانوم_ پس من فعلا برم شیرین جان تو پیش رزا جان بمون
شیرین_چشم
حاج خانوم از اتاق خارج شد که محکم شیرین رو بغل کردم
_شیرین یه عمرمد یونتم
شیرین_من مدیونتم تو نمیدونی چقدر عمو همایون خوشحاله فقط توروخدا
هوای علی کوچولوی مارو داشته باش
بالبخند لب زدم
_مثل بچه خودم ازش مراقبت میکنم
بااین حرفم شیرین لبخند ازته دلی زد وسرتکون داد
حاج همایون_ شیرن جان دخترم با رزا خانوم بیاین پایین کارتون دارم
بااسترس به شیرین نگاه کردم شیرین هم بااسترس نگاهم کرد
_وای شیرین بدجور میترسم
شیرین_من بیشترازتومیترسم نیلا نمیدونی چقدر استرس دارم که مادرت قبول
کنه حالا که عموهمایون قبول کرده خیلی خوب میشه خاله نگار قبول کنه
_ایشالله
دست علی رو اروم تودستم گرفتم و بابغض لب زدم
_پسرکوچولوم تودعاکن که کنارت بمونم
لبخندپراز استرسی زدم ودستش روبوسیدم شیرین اشاره کرد بریم
ازاتاق خارج شدیم وبه سرعت ازپله ها پایین اومدیم بادیدن مامان که کنار حاج
خانوم نشسته بود وبا لبخند با حاج همایون زرگر صحبت میکردنگاه کردم وباتشویش لب زدم

#ادامه_دارد

@yavaashaki