وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد در چش | یک فنجان شعر ناب
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشم های خسته ی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس؛
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد
آدم ، سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد
“یک دست جام باده و یک دست زلف یار”
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی ، گسل اختراع شد*