همکارم می گفت آدم ها دو بار میمیرن ، یه بار وقتی که مادرشون رو از دست میدن ، یه بار دیگه هم وقتی خودشون میمیرن
این مریضمون فقط بیست سالش بود
خودش داشت با بیماری سرطان مبارزه میکرد ، وقتی تو آیسییو بستری بود مادرش فوت میکنه ، حال خوبی نداشت ، می پرسید مامانم چرا داخل نمیاد ؟
می گفت مامانم چرا دیگه برام غذا نمیاره …
می گفتیم ملاقات ممنوعه !
یه جورایی فهمیده بود
اما به روی خودش نمی آورد
انگاری از زندگی خسته بود
از جنگیدن خسته بود …
دقیقا مثل مادرش…
که از خستگی زیاد فوت شد …
روحشون شاد …
پروکسی پروکسی
پروکسی پروکسی
@Yeproxy