Get Mystery Box with random crypto!

وقتی دوباره چشمام رو باز کردم تو تخت خوابم بود.یعنی همش خواب ب | Yoo Seung Ho

وقتی دوباره چشمام رو باز کردم تو تخت خوابم بود.یعنی همش خواب بود ولی خیلی واقعی به نظر می‌رسید.از تختم بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.داداشم داشت قهوه میخورد که چشمش افتاد به من
داداشم:قرارت با دیان چطور بود؟
من:دیان کیه؟؟
-همون که امروز باهاش قرار داشتی.
من:من!!
-چرا گیج میزنی همون کارگردان رو میگم
پس خواب نبود.من واقعا امروز با اون کارگردان قرار داشتم و سئونگ هو رو دیده بودم ولی چرا بدون اینکه بفهمم رسیده بودم خونه؟؟!!
-نمیخوای بگی چطور بود؟
من:چی
-هیچی بابا مثل اینکه خیلی خسته بودی برو به آبی بزن به صورتت حالت جا بیاد
من:داداش
-هوم
من:من امروز تو راه برگشت به خونه سئونگ هو رو دیدم
-چی؟؟چطور ممکنه؟؟
من:اون منو از جلو یه ماشین نجات داد باور کن
-یعنی پیاده اومدی خونه؟؟
من:اوهوم.ماشین رو جلوی رستوران جا گذاشتم
-ولی الان ماشینت جلو در پارکه
من:چی؟؟امکان نداره
بدو بدو به سمت پنجره رفتم و پرده رو زدم کنار،داداشم درست می‌گفت ماشین جلو در بود ولی آخه چطور ممکن بود من مطمئن بودم که ماشین رو جلو در رستوران جا گذاشته ام و پیاده برگشته بودم خونه،پس الان ماشین اینجا چیکار میکرد
-حتما خواب دیدی.به نظرم یکمی زیاد داری به سئونگ هو فکر می‌کنی.بهتره فراموشش کنی و یه زندگی جدید رو شروع کنی چون فکرش داره نابودت می‌کنه
من:میشه دیگه بحثش رو پیش نکشی بیخیالم شو
رفتم داخل اتاق و درو پشت سرم بستم

سئونگ هو (یک سال قبل)

وقتی چشمام رو باز کردم سر درد وحشتناکی داشتم حس میکردم الانه که مغزم منفجر بشه صدای خیلی بدی تو گوشم می‌پیچید و بوی خون رو به شدت حس میکردم. سعی کردم از جام بلند شم اما استخونامم درد میکرد انگار خورد شده بودن اصلا توان حرکت نداشتم اما باید بلند میشدم باید می‌فهمیدم مین سو چه بلایی سرم آورده دستم رو گرفتم به میز و سعی کردم بلند شم اما میز برگشت سمت خودم و افتاد روی زمین و شیشه خورده خاش باعث شد دستم و صورتم زخم بشه سوزش عجیبی تمام بدنم رو فرا گرفت و باعث شد از درد به خودم بپیچم و چشمام رو ببندم اما بعد از گذشت چند لحظه اون سوزش عجیب از بین رفت.چشمام رو باز کردم اما وقتی دوباره نگام افتاد به دستم زخمای روش از بین رفته بود انگار هیچ وقت زخمی نشده بود دوباره خواستم بلند شم اما همون درد اومد سراغم،قفسه سینم خیلی سنگین شده بود انگار یه سنگ بزرگ رو گذاشته باشن روش؛دوباره سعی کردم بلند شم اما اینبار یکی بالای سرم وایساده بود و نگام میکرد:خیلی حس عجیبی داشتم اولین بار بود میدیدمش چهره عجیبی داشت چهره‌ اش مثل آدما بود اما انگار آدم نبود
-نمیخوای کمکت کنم
اومد سمتم و کمکم کرد که بلند شم.سرم بدجور گیج می‌رفت و حالم خوب نبود با همدیگه به سمت در رفتیم که چشمم افتاد به لباس های مین سو همون لباس هایی که آخرین بار که دیدمش تنش بود اما چرا فقط لباساش روی زمین بود پس خودش کجا بود.
من:مین سو گذاشت؟
سکوت کرده بود و به سوالم جواب نمی‌داد دوباره به لباس های مین سو نگاه کردم که افتاده بود روی زمین
من:مین‌ سو کجاست؟
-بخار‌شده
من:چی؟؟
-زیاد به خودت فشار نیار بزار بریم یه جای مناسب اونجا همه چیز رو برات توضیح میدم
سوار ماشین اون شخص شدیم و راه افتاد. چشمام رو بستم و سرم رو تکیه دادم با صندلی ماشین اما هرکاری کردم خوابم نبرد دیگه کمتر احساس درد میکردم و آروم شده بودم کم کم داشت خوابم میبرد که دوباره همون درد اما بدتر اومد سراغم چشمام رو باز کردم و شروع کردم به داد زدن و دور خودم پیچیدن
-امشب شب سختی پیش رو داری
دلیل دردی که می‌کشیدم رو نمی‌فهمیدم خیلی وحشتناک بود سرم رو محکم میکوبیدم به داشبرد ولی این باعث میشد دردش بد تر از قبل زجرم بده دوباره سرم رو تکیه دادم به صندلی و بین دستام گرفتمش که چشمم افتاد به آینه بغل ماشین.ترس تمام وجودم رو برداشت،فقط می‌تونستم دوتا چشم قرمز ببینم تو آینه ماشین رفتم جلو تر و دقت کردم به چیزی که داشتم تو آینه میدیدم بعد از چند لحظه متوجه شدم که اون موجود وحشتناک خودمم ولی من چرا اونجوری شده بودم؟؟

Part28
فصل دوم

#رمان_آوارگی

#ادمین_هانیه

@yooxyoo