Get Mystery Box with random crypto!

سئونگ هو تو این یک سال گذشته زندگی برام خیلی سخت تر شده بود ب | Yoo Seung Ho

سئونگ هو
تو این یک سال گذشته زندگی برام خیلی سخت تر شده بود باید طوری زندگی میکردم که کسی متوجه من نشه تو این یک سال با یه دختر به نام جسیکا تو خونه دیان که یک کارگردان بود زندگی میکردیم. جسیکا مثل من همون شب توسط مین سو خون آشام شده بود تا قبل از خون آشام شدنش تو یه کافه کار می‌کرد اما الان دیگه مدل شده بود. دیان هم که کسی بود که من و پیدا کرده بود و همچنان داشت روی من تحقیق میکرد که بدونه من از چه نوعی هستم
و اما خود من...
من که به عنوان یو سئونگ هو تو کره مرده بودم و اینجا هم به عنوان کریستین یه مفقود شده بودم راستش تو این یک سال سعی میکردم زیاد نرم بیرون که کسی متوجه وجود من نشه که بخواد برام دردسر درست کنه به جز شب هیچ تایم دیگه ای از روز نبود که بخوام برم بیرون البته اگه میخواستم هم نمی‌تونستم.
هیچ وقت نمی‌رفتم تا امروز که دیان ازم خواست سرنگش رو براش ببرم تو این سرنگ یه ماده ای بود که میتونست ذات خونخوارشو بپوشونه و مانعش بشه جسیکا هم یه دونه داشت ولی من بهش نیازی نداشتم چون من می‌تونستم جلوش رو بگیرم و زیاد بوی خون بقیه آزارم نمی‌داد همین قضایا هم بود که دیان رو راجع به من کنجکاو میکرد چون اگه من یه خوناشام عادی بودم تا الان اینطوری زندگی نمیموندم از همون روز اول به جز یکی دوبار خون نخورده بودم و زیاد نیازی بهش نداشتم . نزدیک کافه بودم که دیدم یه دختره وسط خیابون وایساده و یه ماشین داره به سرعت میاد سمتش خودمو رسوندم بهش و نجاتش دادم ولی وقتی به صورتش نگاه کردم قلبم از تپش وایساد، اون دختر سوهیون بود فکر میکردم کره باشه ولی الان جلوم بود اونم انگار ماتش برده بود
نمی‌تونستم مثل قبل باشم ؛بودن درکنار من براش خطرناک بود ؛برای همینم قبل از اینکه چیزی بگه بیهوشش کردم.
از جام بلند شدم که دیان رو روبروم دیدم
دیان:من این دختر رو میشناسم،میبرمش خونه
سوهیون رو به دیان دادم که ببرتش خونه و خودمم برگشتم خونه ی دیان ولی حالم اصلا خوب نبود .چرا باید بعد از اینهمه مدت دوباره میدیمش؟ چرا اینجا بود؟ چرا من رو دید ؟
حالا باید چیکار کنم؟ بودن درکنار من خیلی براش خطرناکه نه می‌تونه بیاد پیش من نه دیگه من میتونم برم پیشش
دلم نمی‌خواست درگیر زندگی من بشه دلم نمی‌خواست دوباره وابسته اش بشم
حالا باید چیکار میکردم؟
Part29

فصل دوم

#رمان_آوارگی

@yooxyoo